من و خواهرم دوقلویم از اول همه چیمون با هم بوده مدرسه رفتنمون دانشگاه رفتنمون ، توی طبقه مینشستیم از اول مامان بابام برای من هرچی گرفتن برای اونم گرفتن الان اون چند ماهیه که ازدواج کرده بعد جلوی من با شوهرش یه سری رفتارها داره. وقتی میبینم حالم خیلی بد میشه . مثلاً یه بار توی نامزدی که بودن هنوز عقد هم نبودن پاش ترک برداشت دیگه آتل و گچ گرفتن و شوهرشم هنوز نامزد بودن با خانوادهاش اومدن عیادت بعد پسر به بهانه اینکه خواهرم حالش بده و نمیتونه روی مبل دراز بکشه آوردش گذاشتش زمین خواهرمم دراز کشید اصلاً به یه شکل خیلی بدی. فقط یه پتو کم داشتن . بعد من توی حال نبودم رفته بودم از پایین ماست بیارم خیر سرم وقتی در حالو باز کردم این صحنه رو دیدم یه جورایی خیلی حالم بد شد و اصلاً شوک شدم و بهم برخورد حتی پسرم خودش فهمید، سریع روشو ازم برگرداند. بعد خواهرم اصلاً به روی خودش نمیاره این چیزا رو یه جورایی نمیگه یکم رعایت کنم ، احساس میکنم یه کارایی میکنه که بیاحترامی به منه. حتی بیاحترامی به خانوادم هست. توی دوران نامزدی که هنوز عقد نبودن خیلی باهاش بیرون میرفت .
خانوادمم چیزی بهش نمیگفتن در حالی که به خواهرای قبلیم که ازدواج کردن ، خیلی گیر میدادن.
خلاصه من فقط شدم دو تا چشم که باید اتفاقایی که میافته رو ببینم و هیچ کاری هم از دستم بر نمیاد.
نمیدونم خدا هم این وسط دقیقاً کجاست. یعنی این چند ماهه که انقدر فشار روحی روی منه که واقعاً در عذاب واقعاً.