می دونی بعد چند سال سختی وقتی بهم پریدن و سکه یه پولم کردن همه وجودم پر از خشم و درد شد نه از اونها. اونها ذات واقعی شون از قبل همون بود. من از خودم ناراحت بودم که چرا چند سال عمر و جوانی و خوشی هام وقف این بی چشم و روها کردم خیلی موقع ها می تونستم با بچه ام برم بیرون و حداقل برای خودم خوش باشم ولی می نشستم تو خونه و با خودم می گفتم زشته وقتی پدر شوهرم مریضه من برم و برای خودم خوش باشم. الکی عذاب وجدان داشتم
حرف های بقیه کاربرها رو ول کن اونها همچین تجربه ای نداشتند من کامل این دوران نکبت و سیاه گذروندم و اگه به گذشته برگردم اصلا خودم درگیر مشکلات و ناراحتی هاشون نمی کنم حداقل وقتی شوهرت نیست به بهانه های مختلف با بچه ات از خونه برو بیرون و یکم برای خودت خرج کن و خوش باش
این دوران حالا حالاها طول می کشه و طاقت فرساست
اعصابشون خرد بشه اول همه به تو می پرند!
یه کلاس قرآن ثبت نام کن با بچه ات برو که تو خونه نباشی و یکم حال و هوات عوض بشه!