ما داشتیم خورد و خوراک خوب پوشاک خوب حتی طلا هم داشتم همیشه مامانم کلییی طلا داشت
ولی خونه پدری بابام زندگی میکردیم
بابام پول داشت خونه بگیره نگرفت به حرف مادرش بود همیشه
طلاهای مامانم و خراب کرد رفت چوب حراج زد به مالش آخرین طلام که گوشواره بود و از گوشم درآورد رفت کربلا
آدم بی مغزیه مادرم و مریض کرد خواهرم مریضه
هممون یه جور اعصابمون خرابه بخاطر بابام
الان دیگ هیچی نداره بدبخت بیچاره شده برام جهیزیه خوب نزاشت برای بچم سیسمونی نخرید آسیب بی عقلی بابام خورد به ما