من کاملا میتونم بهت علتش و بگم
از همون کاربری قبلی تو زمان دوستی همونطور که علاقه داشتی منطق هم داشتی ازون دخترا نبودی که لحظه شماری کنن دوست پسرشون بیاد خواستگاری دوسش داشتی باهاش حالت خوب بود ولی با منطق اینو در نظر داشتی ک اگ مشکلی داشت میتونی جدا بشی ازش تقرییا چن ماه اولی ک عقد کرده بودی ام اینطوری بودی بعد کارای پدرت که جلوی شوهرت انجام داد رفتارای خانوادت همه کم کم اعتماد بنفست و گرفت ازون ور خانواده شوهرتم خیلی خودشون متشخص نشون میدادن تو همش مقایسه میکردی باعث شد افسرده بشی
درصورتی که بنظر من این اتفاق یه درس بزرگی ک بهت داد این بود که متوجه بشی خانواده اونم چیزی نیستن فقط نقاب زدن به صورتشون
این افسردگیت باعث شد در مقابل شوهرت احساس ضعف کنی و اینو به شوهرتم منتقل کنی
تو باید تبدیل بشی به همون دختر قبلی که هیچ ترسی ندارع شوهرت عاشق همون دختر شده بود برگرد به ورژن قبلیت
من با اینکه مثل خالهاش سلیطه بازی دراری موافق نیستم چون تو ذاتت ارومه و قرار نیست شبیه اونا باشی ولی وقتی موقع حرف زدن شد بزار یکبار برا همیشه شوهرت از کلامت بفهمه ک ترس نبودنش و نداری حتی اگ از درون داشتی فوران میکردی اینو بهش نشون بده ببین شوهرت تو دوران دوستی به تو نمیگفت سیگار میکشه یا گاهی وقتا الکل استفاده میکنه بنظرت چرا؟ چون ک ترس از دست داشتنت و داشت به خودش اجازه نمیداد بپرسه چرا پدر مادرت جدا زندگی میکنن چون انقدر خواهانت بود نمیخواست تو بد راجبش فک کنی چون میدونس تو ترس نبودنش و نداری من اینارو برات یاداوری کردم که یادت بیارم ک تو کی بودی هنوزم ذاتت همون ادمه قویه
و اینکه تو دو شب پیش به شوهرت اجازه حرف زدن ندادی و اونم با پیامش گفت بهت احترام میزاره که یه مدت ارتباطتون قط باشه پس نگران نباش تو انقدر این مدت واسش خوب بودی که هرچیم پرش کنن زیر پاش بشینن نمیتونن تورو خراب کنن دیدی ک دو روز نتونست دووم بیاره امد خونه پس مطمئن باش دوباره ازت فرصت حرف زدن میخواد (شاید به این زودیا نه ولی در نهایت میوفته دنبالت) و تو این مدت رو خودت کار کن ک تبدیل بشی ب همون دختری ک بودی