:هیس:
فردای اونروز از آرزو خواهش کردم پیشم بمونه . چون برادر بزرگترمم از صبح زود میرفت سرکارش، قرار بود الویه درست کنیم . با آرزو از خونه رفتیم بیرون تا از سومر مارکت سس و یه سری وسیله بگیریم اما بعد از خرید آرزو از ترسش حاضر نبود برگرده ، بهش اسرار کردم اما میترسید خداحافظی کرد و من رو ول کرد ! من برگشتم خونه صدای ضبط رو تا آخر زیاد کردم که هیچ صدای دیگه ای رو نشنوم. انقدر خنگ بودم که هنوز دوزاریم نیوفتاده بود چیزی که شب گذشته ظاهر شد چی بودش ! با مادرم اینا صحبت کردم و اونا همراه زنداییم اینا از شمال اومدن . من جرات نداشتم پامو تو اطاقم بزارم . خدا میدونه تا ۶ ماه بعد جرات نمیکردم تو اطاقم برم و اگر لباسی چیزی میخواستم بردارم باید زنداییم یا یکی باهام می اومد توی اطاقم و سریع کارمو میکردم و دوباره از اطاق خارج میشدیم. زنداییم بهم گفت ک چیزی ک دیدم ازمابهتران بودن. شبا زیر بالشتم قیچی و نمک و قرآنو ازین چیزا میذاشت. مدتی بعد برادر کوچکترم تعریف میکرد که شبا یه نفر با تبر بالا سرش میاد و قصد اذیت و آزارشو داره و تا برادرم از جاش بلند میشده اون موجود هم میرفت ! درسته منم اون موجودو دیدم ولی اون اصلا حتی قصد صدمه زدن هم به من نداشت ! فقط به طرز مسخره ای انگار از صدام تقلید کرده بود ! ولی آخه چرا اون موجود با تبر و به قصد آسیب رسوندن به برادر کوچیکم میرفت توی اطاق برادرم !! مدتی گذشت و دعواهای داداش بزرگترم با برادر کوچیکم هم شروع شده بود ! یه روز داداش بزرگم گلوی برادر کوچیکمو گرفته بود. برادر کوچیکم روی زمین افتاده بود و برادر بزرگم داشت گلوی اون بنده خدارو به قصد کشت فشار میداد !! من تحمل نداشتم چنین صحنه هایی رو ببینم . به دفاع از برادر کوچکترم اولین چیزی که دم دستم بود کلاه کاسکت بود برداشتمش و با اون چند بار تو سر برادر بزرگم کوبیدم و گفتم الان زنگ میزنم به ۱۱۰ خلاصه با جیغ و هوار کردنهای من داداش کوچیکه ی بیچارمو رها کرد . خودمم بخاطر دعوا و درگیری با اون برادر بزرگه بارها انگشت هام و دستهام شکسته بود ! ما دیگه اون خانواده خوشحال همیشه نبودیم ک نبودیم ، یک روز که زن همسایه بالا به خونمون اومده بود خودش حرفو کشوند به جیغ زدنهای نصفه شب بچه اش، گفت آره راحله میگه که هر شب حدود ساعت ۲:۳۰ الی ۳ نصفه شب دور تختش چند نفرو میبینه که دور تخت میشینن ! و میترسه ، اونجا بود که منم بهش گفتم که چی دیدم و منم از دیدن اون همونطور جیغهای اصف بار کشیدم.