بیاین تعریف کنیم یکم هیجان نیازیم از اتفاقات ترسناکتون و...
شما بگید منم یادم اومد میگم
عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش 💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍 میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍
داستان مادربزرگ(قسمت هشتم)اقا میرزا چند لحظه مکث کرد و ذکری خواند و بسم اللهی گفت و وارد دره شدیم و ...
مادر بزرگم در اون موقع نمیدونست چه شب خوفناکی براش رقم خواهد خورد و چیزهایی میبینه که برای هرکس بگه باور نمیکنن و به خرافات نسبت میدن اقا میرزا تکه پارچه رو که یک روزی تکه ای از لباسم بود و قرار بود باهاش دستگیره بدوزم برای برداشتین قابلمه و ظرفهای داغ ازم گرفت اونو ایه و اورادی خوند و فوت کرد بهش و چند تا هم سوزن فرو کرد توش و جعبه کوچکی رو هم باز کرد کمی پودر سیاهرنگ مثل دوده بود رو با اب مخلوط کرد و مالید بهش و رو زمین گذاشت و سنگ کوچکی هم گذاشت روش و گفت فقط هرچی دیدی با توکل به خدا نترس و محکم باش و دایره ای هم دور خودش کشید و نشست به زمزمه کردن اورادی که تو یک کتابچه قدیمی بود هوا دیگه کاملا تاریک شده بود و صدای پیچیدن باد بین درخت ها و صدای اب رودخانه وحشت زیادی رو به انسان قالب میکرد نزدیک یکساعتی میشد که سر جامون نشسته بودیم و اتفاق خاصی نیفتاده بودو فقط صدای اب رودخانه و صدای باد میومدو صدای پارس سگهای ابادی که از دور دست بگوش میرسید دیگه داشتیم خسته میشدم و حوصله امون سر میرفت که یهو احساس عجیبی بهم دست داد یه حسی که انگار غیر از ما هم ادمای زیادی اونجا هستن و صدای همهمه مبهمی از کنار رودخانه و پایین صخره تو خرابه های اسیاب قدیمی به گوش میرسید اول فکر کردم صدای اب هستش ولی نه صداهای مبهمی به گوش میرسید و زمانی مطمئن شدم که میرزا هم گوشهاشو تیز کرده بود و هواسش جمع صداهای اطراف بود باز هم اتفاق خاصی نیفتاد تا مدت دیگه ای وضع به همین منوال گذشت ناگهان دیدم یک شبح داره از پایین بما نزدیک میشه شبحی سیاه که توی تاریکی هوا بزور میشد حرکت ارومش رو دید کمی که جلوتر اومد دیدم حیوان سیاه رنگی مثل سگ هستش ولی جثه حیوان فوق العاده بزرگتر از یک سگ بود و البته سگ نبود و بلکه یک کفتار عظیم الجثه بود که دندانهای نیش دراز و تیزش توی مهتاب میدخشید و اگر اراده میکرد منو میرزا رو تو چند ثانیه تکه تکه میکرد جالب اینجا بود که هیچ صدایی از حیوان نمی اومد نه پارسی و نه زوزه ای ، هیچی ، من که تا اون موقع چنین حیوان خوفناکی ندیده بودم ادامه دارد…..
عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش 💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍 میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍
یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.
گفت ما چهره انسانها رو به وضوح نمیبینیم وقتی در کالبد اصلی خودمان هستیم من عاشق رفتار و منش شما شد ...
یا خداااا من همچین چیزیو نشنیده بودمااا برعکسشو میگن چون یه نفر خیلی خوشگله و اینا
ولی یعنی وقتی تو کالبد دیگس میدید ؟ چقد ترسناک و عجیب
عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش 💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍 میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍
مادر بزرگم در اون موقع نمیدونست چه شب خوفناکی براش رقم خواهد خورد و چیزهایی میبینه که برای هرکس بگه ...
دوستان بعد پارتگذاری داستان مادرربزرگ ی داستان ترسناک دیگه هم بذارم؟
عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش 💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍 میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍
گفت ما چهره انسانها رو به وضوح نمیبینیم وقتی در کالبد اصلی خودمان هستیم من عاشق رفتار و منش شما شد ...
خیلی دوست دارم بدونم چی در مورد رفتارت میگفت
خوبه عاشق بوده این همه بلا سرت اورد
عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش 💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍 میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍
ترسناک ترینش اینه که اومدیم توخونه ی جن ها زندگی میکنیم
خدایا به خداوندی خودت قسم بریدم دیگه مارو ازاین کابوس نجات بده توراجان ابوالفضل (ع) مارو ازاینجانجات بده برگردون شهرخودمون😭😭😭😭😭😭😭😭توروخدا دعام کنید یاکاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین(ع)😭مجنون حسینم ★مدیون ابوالفضل♥حقا که ابوالفضل العباس باب الحوائج♥صبح غلام عباسی شب غلامو شاه میکنه♥ ★★★زهرا نگاه میکنه کی عباس روصدامیکنه؟ حاجتش رو به حرمت عباس روا میکنه♥صل الله علیک یافاطمه(س) یاالله یا رَحمنُ یا رحیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثبِّت قَلبِی عَلی دِینکَ♥الهی یا فاطر بحق حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها عجل لولیک الفرج السلام علیک یا علی بن موسی الرضا(ع) امام رضای رئوف و مهربون♥خدایاشکرت♥
مادر بزرگم در اون موقع نمیدونست چه شب خوفناکی براش رقم خواهد خورد و چیزهایی میبینه که برای هرکس بگه ...
داستان مادربزرگ (قسمت نهم)
کفتار ارام ارام بما نزدیک شد کمی مونده بود غالب تهی کنم از ترس کفتار چرخی دور من زد و من رو بر انداز کرد و نکته عجیب تر اینکه تا نزدیک من اومد ولی بیرون از خطی که میرزا بدور من کشیده بود متوقف شد انگار که دیواری بین من و حیوان وجود داشت چرخی هم دور میرزا زد میرزا سلامی به حیوان کرد و با احترام زیادی که انگار داره با یک شخص محترم صحبت میکنه گفت اونجا گذاشتم ببر بده بهش بگو امانتی این دختر رو بده بهت بیار بگو اجباری نیست خودش بیاره بده به تو بیار برامون ولی تا امانتی این دختر رو نگیرم از اینجا نمیرم حیوان مثل یک انسان به حرف های میرزا گوش میداد و گاهی با تکان سر مانند یک انسان تایید میکرد بعد از تمام شدن حرف درویش کفتار بسمت پارچه رفت و پا پنجه سنگ را بکناری انداخت و پارچه رو برداشت رفت و تو تاریکی محو شد حدود نیم ساعتی باز در سکوت گذشت ناگهان احساس کردم چند نفر دارن بما نزدیک میشن کمی که گذشت دیدم درسته یک نفر داره بما نزدیک میشه کمی که جلوتر اومدصحنه ای رو دیدم که نمیتونستم باورش کنم یک پیرزن فرتوت و چروکیده بما نزدیک شد کمی که جلوتر اومد وحشتناک ترین صحنه عمرم رو دیدم همان پیرزن بود ولی اینبار با چهره واقعی خودش و بدون هیچ نقابی از موهای قرمزش شناختمش که تو مهتاب مشخص بود اگر روز اول با این چهره میدیدمش سکته میکردم حیوان هم بهمراهش بود و پارچه به دهان کفتار بود پیرزن اومد جلو و نگاهی بمن انداخت چشمانش کاملا مشکی بود و هیچ سفیدی نداشت و این چهره اش رو مخوف تر میکرد لبخندی شیطانی بر لبش بود که بر کراهت چهره اش اضافه میکرداومد و گفت میرزا چرا اومدی اینجا مگر دفعه پیش قرار نشد دیگه تو اینجور ماجراها وارد نشی و خودت…. رو کنار بکشی میرزا که معلوم بود بخوبی پیرزن رو میشناسه و پیرزن هم اونو ظاهرا دستهای میرزا بطور محسوس می لرزید حالا یا بخاطر فشار عصبی و استرس بود و یا ترس از پیرزن
ادامه دارد...
عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش 💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍 میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍
ترسناک ترینش اینه که اومدیم توخونه ی جن ها زندگی میکنیم
خونشون؟ یعنی کجا؟
عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش 💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍 میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍
عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش 💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍 میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍
دوشب قبل خوتب بد مبدیدم تو ذهنم اجنه بودن ولی چهرشون دست یادم نیست تو خواب بهم میگفتن اگر فکر نبکنی دروغ میگیم بلند شو فلان جا رو نگاه کن اینجوریه و واقعا بود . بدبختی دنباله دارم بود قشنگ سه ساعت هی سکته ناقص میزدم از خواب بیدار میشدم و خواب میرفتم
چراغ ظلم ظالم تا ابد هرگز نمیسوزد... اگر سوزد...شبیسوزد، شبی دیگر نمیسوزد.بزنی...نتونه بزنه، میزنه...!