داستان ترسناک مادربزرگ (قسمت ششم)
اقا میرزا لوازم مورد نیازش رو جمع میکنه و همراه مادر بزرگم اینا….
میان روستای پدر بزرگم و تو خونه مادرم اینا ساکن میشن اقا میرزا اول از همه بدیدن عمه خدیجه میره و از اون هم خواهش میکنه که بعنوان کمک باهاش همکاری کنه
دوم میگه کلا منزل رو تخلیه و بچه هارو تا مدتی که کارش طول میکشه به منزل عمو هاشون منتقل کنن
و سوم میگه یک اتاق که مشکل شرعی نداشته باشه در اختیارش بزارن
و بعد از اون به اتفاق مادر بزرگم به محلی میره که اونجا تره میچیده و ازش میخواد مو به مو و با جزییات از زمان تره چیدن تا زمان ورود به منزل و حوادثی که اتفاق افتاده رو براش تعریف کنن خصوصا جاییکه اون پیرزن از اونجا بسمت اونا اومده
محلی که پیرزن از اونجا بسمت مادر بزرگم اینا اومده بود و تا اون موقع هیچکس بهش دقت نکرده بود تنگه ای بود به اسم تنگه شبدر که دره ای وحشتناک و عمیق به اسم دره قوله ( قول به معنای عمیق یعنی دره عمیق ) اونجا هست که خرابه های اسیابی قدیمی هم توی اون دره و کنار رودخانه واقع شده زمانیکه اقا میرزا بسمت دره میره تشویش عجیبی داشته باشه
به منزل برمیگردن و اقامیرزا به اتفاق مادر بزرگم و عمه خدیجه و پدر بزرگم وارد اتاقی میشن و درش رو قفل میکنن و ساعتها توی اون اتاق باشن ( متاسفانه همانطور که گفتم هیچوقت کسی در جریان اتفاقی که توی اون ساعات و در اون اتاق گذشت قرار نگرفت و اون راز همچنان سر به مهر مونده ) و عصر از اتاق خارج شدن……