2777
2789
عنوان

ترسناکترین تجربه های ماوراییتونو بیاین بگین

| مشاهده متن کامل بحث + 6434 بازدید | 481 پست

داستان ترسناک مادربزرگ (قسمت دوم)


تو همین حین یهو در خود به خود باز میشه بدون اینکه کسی اونجا باشه و مادر بزرگم میگه داره میاد سراغم و بیهوش میشه خلاصه سریع چاقو و سیخ میزارن کنارش و طناب سیاه دورش میکشن و دعا براش میخونن یکی دوساعت تو اون حال باشه و یواش یواش حالش جا میاد و قرار میشه یکی دوتا از خانمهای وابسته پیشش بخوابن خلاصه از اون جریان چند روزی میگذره و دیگه همه چیز عادی شده و اهل روستا هم فکر میکنن اونشب فشار عصبی اینو وارد شوک کرده

ولی مادر بزرگم قسم میخوره میگه اونشب همون پیرزن رو دیده پشت پنجره داره نگاهش میکنه ومیخنده پشت پنجره گفت اول فکر کردم خیالاتی شدم ولی وقتی بیشتر دقت کردم دیدم نه فکر و خیالی در کار نیست و همون پیرزن هست و بعد از چند لحظه یهو اروم درو باز کرد اومد تو و دیگه چیزی متوجه نشدم

چند شبی که میگذره یک شب دم دمای صبح نزدیک اذان صبح پدر بزرگم خیلی خواب و بیدار و بنوعی خواب سبک‌ داشته خدا رحمتش کنه یدفعه میبینه مادر بزرگم داره بایکی حرف میزنه و میگه عمه خدیجه الان از در میام بهم بده و بلند میشه بره بیرون یهو بابابزرگ دستشو میکشه کجا میری؟ میگه عمه خدیجه ( یکی از خانمای مسن همسایه ) هستش از باجه صدام کرد ( باجه دریچه هایی رو پشت بام روستاها به نوعی مثل نورگیر بودن) و گفت روسریمو تو پشت خونشون افتاده اونم برش داشته حالا میخواست بره وضو بگیره گفت بیا بهت بدم و برم پدر بزرگم میگه باشه بزار با هم بریم خلاصه میرن پشت بام میبینن هیچ کس نیست میرن در خونه عمه خدیجه کلی در میزنن میان درو باز میکنن مادر بزرگم میگه عمه خدیجه منو سر کار گذاشتی ؟ منو صدا میکنی و میای خونه

عمه خدیجه میگه شما حالتون خوبه تو این نصف شبی من چیکار دارم بیام بالا پشت بوم خونه شما ؟ من جلوی پامو بزور میبینم

مادر بزرگم میگه خودت گفتی روسری منو پیدا کردی و میخوای بری وضو بگیری برام اوردی عمه خدیجه میگه تو این نصف شبی موقع وضو هستش

زمانیکه دارن صحبت میکنن شصت عمه خدیجه که پیرزن دنیا دیده ای هست خبردار میشه جریان از چه قراره اهسته پدر بزرگمو میکشه کنار میگه این راست میگه ؟ پدر بزرگم میگه والا من خودمم دیدم داره بایکی صحبت میکنه

عمه خدیجه میگه مشتی به هیچ وجه از من میشنوی غافلش نکن اون پیرزنه من نبودم ولی تا حدودی حدس میزنم کی بوده

مشتی صفر جون زن و بچه ات در خطره و ال نشونشون کرده و هر موقع فرصت گیرش بیاد صدمه خودش رو میزنه و تحت هیچ شرایطی زنتو تو خونه تنها نذارو خیلی به پدر بزرگم سفارش میکنه پدر بزرگمم یمدت از پیش زنش جم نمیخوره تا اینکه یه شب نوبت اب دادن زمینش میشه و بزرگترین خطا رو انجام میده….

خلاصه بعد از اخطار عمه خدیجه که زنی دنیا دیده و صالح بوده پدر بزرگم زنش رو غافل نمیکرده مدتی میگذره و خبری نمیشه پدر بزرگم با خودش میگه نکنه که زنش دروغ میگه و بنوعی میخواد از زیر کار در بره و خودش رو عزیز کنه

کم کم ماجرا از اهمیت می افته و دیگه هم خبری از پیرزن یا ال یا هر موجود دیگه ای نمیشه البته پدر بزرگم یا خودش معمولا خونه بوده یا دایی بزرگم علی رو خونه میذاشته

تا اینکه یکشب نوبت ابشون باشه و شب باید برن ابیاری پدر بزرگم هم به داییم میگه علی امشب تو هم بیا کمکم اب هرز نره

خلاصه میرن شروع میکنن به اب دادن زمین ها یمقدار که از شب میگذره یهو پدر بزرگم ناخوداگاه دلش شور می افته

با خودش میگه اگه زنم راست گفته باشه و صحبت های عمه خدیجه هم صحت داشته باشه حالا یه زن باردار با چند بچه کوچولو چکاری از دستش میاد اصن چرا علی رو اورد از اون گذشته چرا دستکم به خواهراش نگفت شب یکیشون بیاد پیش زنش

با فکر کردن به این جریانها یهو وحشت میگیردش


ادامه دارد....


 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

چطور کنار اومدی ؟ بعضی وقتا هیجوقت ادم نمیتونه کنار بیاد ...

مجبور بودیم اولا ساده بودیم عقلمون نمیرسید با کیا طرفیم فکر حالیمون نمیشد بعد دیگه داداشم دیدشون .فکر کردیم دروغ میگه بعد خواهر دیدشون .فهمیدیم قضیه جدیه 

لایک نکنید .توروخدا 

یکسال پیش هیچ امیدی نداشتم، همه روش ها رو امتحان کردم تا اینکه بعد از کلی درد کشیدن از طریق ویزیت آنلاین و کاملاً رایگان با تیم دکتر گلشنی آشنا شدم. خودم قوزپشتی و کمردرد داشتم و دختر بزرگم پای پرانتزی و کف پای صاف داشت که همه شون کاملاً آنلاین با کمک متخصص برطرف شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون دردهایی در زانو، گردن یا کمر دارید یاحتی ناهنجاری هایی مثل گودی کمر و  پای ضربدری دارید قبل از هر کاری با زدن روی این لینک یه نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص دریافت کنید.

انقد ترسناک شروع میکنید تا اخرش نمیخونم

😂

همه گویند به امید ظهورش صلوات کاش که این جمعه بگویند به تبریک حضورش صلوات🤲🏻                                                         تازه وارد نیستم تعلیقم کردن آندرستن؟!🤨

نمیترسی؟!

عشقم اونی که اونو گفت من نبودماا 

من انقد این تجربه ها برام وحشتناکه دیگه همش اسن خدا رو میارم که تجربه نکنم 

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

😂

بخدا خوشم میاد همرو تا اخر میخونی حتما تنها نیستی 🤣🤣

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

اون جنها همراه خودتونن مثله همزاد... هرجا برید باهاتون میان

شایدم شیطانن

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

داستان ترسناک حیاط قدیمیمن بچه که بودم یعنی بیست و‌پنج سال پیش تو یه خونه خیلی قدیمی ساکن بودیم که ی ...

وایییی😬😱

همه گویند به امید ظهورش صلوات کاش که این جمعه بگویند به تبریک حضورش صلوات🤲🏻                                                         تازه وارد نیستم تعلیقم کردن آندرستن؟!🤨

یا خدا ادامشو بگو چطوری از شرش راحت شدی احتمالا ** عاشق بوده

کاملا درست فهمیدی      شب سوم شد گفت شوهر و بچه ها تو ازت میگیرم اگه با من نباشی 

محل ندادم  شب شد دوباره ترس و وحشت به جونم افتاده بود  همه لامپا رو. روشن  تلویزیون روشن   همه خوابیدن   فکر میکردن من بهشون دروغ میگم هی منو مسخره میکردن     روی مبل داشتم فیلم می‌دیدم  که یه حس بدی منو گرفت یهو نگاه افتاد به شوهرم و بچه هام  دیدم سرش گرگ شده بدنش آدمه. نفهمیدم یهو دیدم رفتم آشپزخانه یه چاقو برداشتم رفته بودم بالای سر شوهرم که بکشمش که یهو بیدار شد  و باز غش کردم

ما به آزمون و خطا استادیم استتتتتتتاد

 عاشقترین زن 💚🌈 کیان مامانش  💋😍شاید ۳.۴ سال پیش هیچوقت فکر نمیکردم بخاطر اینکه کوچولوم تو بغلم آروغ بزنه     اشک شوق بریزم و بگم منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است چون برمی اید .....😍   میشه یه صلوات مهمونم کنید مشکلم حل شه مهربونا؟😍

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792