خلوت و کسله دلم میخواد هر چی رمان خوندم بریزم تو هم که در حالی که آروشای مامان رو باردارم که چشاش کپ داریوش چشم رنگین کمونیه مچش رو با سیمای ذلیل شده گرفتم و فرار کردم خونه عمه همسایه قدیمی عموی پسرخاله دوستم 🥺💔 که آف کورس تو شماله :") شاید هم یزد ! آخه ما تو فرانسه دنس یاد گرفتیم جغرافی ایران کیلی کیلی کم
الان هم لبای قلوهایم بی رنگه
زیر چشای دریاییم کبوده
ابروهامم که هیچ وقت دست نزدم بهش
آروشا مامان ویار باباش رو کرده
سیما تو کونش عروسیه
داریوش هم بنگی شده
الکلی شده عربده میکشه و یقه جر میده
تهش ؟
داریو تصادف میکنه من میرم با مشتای کوچیکم میزنم رو سینش میگم نهههههه بعد که اسم آروشای مامان میاد از زندگی نباتی میاد بیرون 🤩✨️