شهرمون کوچیک بود دوسال باهم بودیم
اوایل ماشین نداشت هر چی میگفتم با فاصله بیا بدش میومد میگفت تو میترسی موقعیتاتو از دست بدی
هر جا میرفتم میومد یه خرید و دندونپزشکی کوچیکم میومد باهام نمیتونستم دست به سرش کنم
هر چی میگفتم ابروم میره میگفت اخرش خودم میگیرمت به کسی مربوط نیست
میومد تو کوچه مون پشت پنجره اصلا یه جوری بود که فامیل زنداداشم که اصلا اینجا نبودن و یه دختره بود منو دیده بود باهاش
خدا میدونه چند نفر منو دیدن باهاش
به نظرتون چیکار کنم میدونم اشتباه کردم اعتماد کردم
الان بهش میگم بیا خاستگاری شونه خالی میکنه میگه نمیام در صورتی که همه چی داره خونه ماشین شغل
خدا منو ببخشه خودم خیلی همش گریه میکنم
چجوری توبه کنم
قسم خوردم دیگه با هیچ پسری همکلام نشم میخام با حجاب کامل بگردم