خیلی معمووولی فقط میاد ناهار میخوره و میره باز میاد شام میخوره میخوابه فردابازهمین .. من باهاش رابطه ندارم جدامیخوابم زنگ نمیزنم ک کجایی بیا هیچ حرفی ام نمیزنم باهاش
ولی پسربزرگم خیلی خوووشحاله خییییییلی اصلا ارامش داره انگار منم مدام سرمو بااشپزی و بچه ها گرم میکنم و کم کم وسیله هامو میشورم خشک میکنم و بسته بندی ... هی ب خودم میگم فک کن بابچه هات فقط زندگی میکنی واون وجودنداره کاراتو خودت بکن روشم حساب بازنکن ....
اسی توروخدا میفهمم حالتو من دوتا بچه کوچیک دارم قهر اومدم خونه مادرم سر یه شک .حالا بگو مرد خیانتکار چه شکلی میشه از رفتارش بگو شاید کمکم کنه شرایطم سخته
چی بگم من عزیزم .. مثاینا ک تبلت شخصیت ندارن میشه ... یدفعه خیلی خوب میشه یدفعه خیلی بد ...
معمولا یچیزی و بهونه میکرد ک بهم پیله کنه که عذاب وجدان خودش و اروم کنه مثلا گیر میداد ب ظرفای توسینک یا یچیز
هزچیزیو بهونه میکرد ک ازخونه بره بیرون ک با تلفن حرف بزنه ...
اکثر مواقع گوشیش اشغال بود یا الکی همش گوشیش دستش بود میگفت توروبیکا فیلم نگا میکنم ک شک نکنم صدای فیلمشم زیاد میکرد ولی همزمان چت میکرد لباسای جدید میپوشید میگفت ک سرراه یه فروشگاه خیلی تخفیف زده بود چنددست گرفتم بعوها فهمیدم هدیه بش داده بود دختره خیلی سعی میکرد خرم کنه مثلا میگفت خیلی سرکار نگرانتم چون حامله ام بودم .. میترسم هیجی نخوری و .... بیا ببرمت خونه مامانم و مامانت و اینا ک مواظبت باشن ک راحت ترباشه ...هرچی میگفتم میداد چون وجدان درد داشت مثلا
هرچی پول خرج میکردم دیگه نمیپرسید ک چیکارمیکنی ... دیر میومد خونه دیگه نمیگفت چرا دیر اومدی اصن نمیپرسید کجایی
خیلی چیزااااااا
سلام غزل بهترین کارو میکنی
فک کن مرده اصلا
بچهاتو میتونی بزار مهد کودک برو باشگاه یا ی هنری یاد بگیر نیمه وقت تو اجتماع هم باشی دیگه میفهمی ک اصلا نباید بهش فک کنی
دیگه تقدیر تو این بود دیگه بهاطر بچهات باید از خودگذشتگی کنی ارامش بچه ها ب دنیا میارزه
سلام غزل جان خوبی عزیزم؟گل پسرات خوبن؟روزت مبارک مامان مهربون.خیلی برات خوشحال شدم رفتی خونه خودت.الهی که با پسرای عزیزت باآرامش وآسایش وخوشبختی زندگی کنی.فقط دوست دارم بدونم رابطت با همسرت چطوره؟همسرت تغییر کرده؟بهتون محبت میکنه؟
سلام عزیزدلم حالت خوبه ممنونم روز شماهم مبارک باشه ممنون ک جویای احوال پسرا هستی این ک بیادشونی خیلی واسم باارزشه عزیزم اره چندروزه ک اومدم ازوقتی اومدم پسربزرگم حالش خیلی بهتره چون جو خونه ارومه پرخاشگریاش کمترشده خوابش بهترشده راحت ترکنترلش میکنم و خیلی حال روحیش رو ب بهبوده اینجوری بگم ک خونه پدرم کنترل تربیتی بچه دست همه بود و منم رو تک تک رفتاراش وسواس پیداکرده بودم ..
دوتا مهمونی دعوت بودم یکی یلدای عروس و یکی بله برون ک خب باتوجه ب صحبت های دوستام اینجا سعی کردم درشیک ترین و شادترین حالت ممکن برم و خداروشکر برخلاف تصور خودم کسی اصلا ن سوالی پرسید و ن اذیت شدم یکی دونفر ابراز خوشحالی کردن ک فعلا فرصت دادم به زندگی ..شوهرم و به صورت جداگونه دعوت کرده بودن و اونم شب دوم اومد...
از رابطمون بخوام بهت بگم اینه ک فک نمیکردم بتونم اما تونستم ک نادیده بگیرم و دوسش نداشته باشم حساسیتی روش ندارم دیر میاد زود میاد اصلا کاریش ندارم گوشیش و چک نمیکنم اما متوجه شدم چندبار ک خونه میاد رو سایلنته مثلا میخواد اعتمادمو جلب کنه گوشیو باز میزاره از قصد میره wc یا حمام منم اصلا دست بش نمیزنم هرروز مصرف میکنه اما دیگه اختلالی تو نظم خونه ایجادنمیکنه بعدناهار میره پیش دوستاش میخوره اما کم ...درحدی ک حالش خوبه یلدا دوستاش زنگ زدن ک بیا گفت نه میخوام خونه باشم الان
باهاش رابطه ندارم جدامیخوابم بچه هارو میزارم وسط خیلی اروم ترشده چون ب شدت عصبی بود و پرخاشگر الان خیلی سعی میکنه اروم باشه ک فک میکنم نتونه زیاد این نقش و خوب دربیاره 😁
زنگ نمیزنم جوابشم نمیدم وقتی سرکاره ... دیشبم اومد خونه من اصلا به روی خودم نیوردم ک روز زن اصلاااا توقعی ام از این ندارم ولی خب یه دسته گل و شیرینی باخودش اورد منم گفتم ممنون توقعی نداشتم من ..
اگ خیانت عاطفی بود میگفتم به خاطر بچه هات کوتاه بیا ولی جنسی رو نه واقعا
