امروز صب که داشتم میرفتم کتابخونه هودیم کثیف بود یکی دیگ کوتاه تر پوشیدم که در اومدنی دیر کرده بودم مامانم گفت کوتاهه منم هیچ نه یی نیووردم رفتم همون کثیفه رو پوشیدم
اومدم برم برگشته میگ چه فرقی کرد منم گفتم من الان یه ماهه دارم میپوشم الان میگی گفت من ندیده بودم یکم به فکر ماهم باش گفتم چرا مگ چیکارتون کردم نشست به فریاد زدن که به بابات میگم تکلیفتو روشن کنه
هر کی ندونه فک میکنه بابام مارو میکشه اون طفلی الان یه ماهه منو میبره میاره میبینه اگ بد بود میگفت دیگ
الان برسم خونه پرش میکنه میندازه به جون من
چند روز پیشم آرایش کرده بودم رفتیم بیرون برگشت بهم گفت رژت خیلی پر رنگه در حالی که نیستا
گفتم مامان اینا دیگ از سن من گذشته پر رنگه و اینا
ماشینو نگه داشته وایساد بغل خیابون گفت بلد نیستی درست حرف بزنی از سنت گذشته دیگ وایسا بغل خیابون جن دگی کن نمیدونین چقد خجالت کشیدم