میدونی زندگی خیلی سخته
خواهرم هیچ وقت موز نمیبره مدرسه
میگه مامان بوش میپیچه
الان خودمون باید خودمونو نجات بدیم
الان تو عربی ترین نقطه تهران زندگی میکنم. وضعیت هایی میبینم که خودمم توش بودم
میدونی الان هرجقدرم رفاه داشته باشم دیدن ادمای دیگه میشه تدایی گذشته
میشه یاداور پدر همیشه خستم
میشه یادوارم دزدی شریک پدرم و به باد رفتن تمام زحمات 15ساله پدرم
میشه دختری که تو 6سالگی به خانوادش به دروغ میگفت من از خوراکی بدم میاد ک مبادااااا پدرو مادر شرمنده باشن
من الان از خوراکی بدم میاد. نمیتونم چیپس و پفک و کیک و اینا بخورم چون یاد اور روزای سختمه
اینقدر از قصد گوشت نخوردم که فکر کنن بدم میادو دیگه نخرن
بخدا الان اشکم درومده. انگار وسط همون دورانم
چرا اون فامیلی که یکم از اون موقع های ما سطح بالا تر بودن اون موقع ادم حسابمون نمیکردن
الان ک من پزشکی قبول شدم زنگ میزنن بنر میزنن
چرا اخه مردم بنده پولن
امیدوارم هیچ پدرو مادری شرمنده بچش نمونه
هیچ مردی شرمنده زنشم نباشه