جونم به لبم میاد..
خواهرم ازدواج کرده بیست و خورده ای سالشه هر شببب با اون شوهرش میاد خونمون نمیگه خواهر دارم شاید حالش خوش نباشه شاید الان لباسش بهم ریخته باشه موهاش ژولیده باشه زشته...کلا درک ندارن خب احمق میای خودت بیا هر روز بیا اصلا کاریت ندارم ولی شوهرت غریبه روم نمیشه جلوش لباس شلخته بپوشم میگه نه از خودمونه بعد حرفو عوض میکنه
حالا امشب چیشددد
صبر کنید کم کم بگم
بهش بگو خب
بعد لایکم کن ک کامل تعریف کردی
خودت چند سالته
شوهر کردم ماهی یبار میرم خونه خانواده خیلی بدم میاد از رفت و آمد زیاد
پدر خود من همش میگه ازدواج کردی هرروز هم خواستی بیا اینجا تا ابد خونته
چرا بعد ازدواج انقد خواهرا دور میشن
حرص نخور
داداش منم هر شب خونه ماست درک میکنم یه موقع هایی آدم دلش میخواد استراحت کنه مجبوره جلو عروس و داماد سیخ بشینه یه جا خیار پوست بکنه 😐
حق داری هر چیزی اندازه ای داره
امشب هم طبق معمول اومدن مام میگیم قدمتون روی چشم مهم نیست
بعد داداشم کوچیکم از کلاس تقویتی اومد خونه و بابا و مامانمم خونه بودن
منه خر گفتم وای چه خوبه امروز حالم خوشه دور هم حالا که فردا دانشگاه ندارم وسایل پیتزا رو سفارش بدم درست کنیم بخوریم به حساب من و...😏
خب نرو از اتاقت بیرون ؛ بگو من حالم مساعد نیست.
خوابم میاد
امتحان دارم
غذاتو بیار تو اتاقت
فیلم ببین :)
بعدش همه هم خوشحال و راضی منم گفتم چه کاریه سوپری بالا خیابونه با ماشین با خواهرم رفتیم گرفتیم وسایلشو اومدیم خونه دیدم مامانم داره میگو سرخ میکنه و برنج گذاشته 😦من شاید کلا ده دیقه خرید کردم!!
با خنده گفتم هی هوس میگو کرده مگه قرار نبود پیتزا بپزیم ؟
مامانم یهو الکی سرم داد زد جلو شوهر خواهرم که نه لازم نکرده تو برو درس دانشگات رو پاس شو مگه نگفتی امتحان دارم سخته (قبلا بهش گفتم بودم یه درسو افتادم از دوباره باید برش دارم به خاطر اون گفت)) منم مات و مبهوت دیدم همه هم پشت مامانمم دراومدن که تو لازم نکرده اشپزی کنی نمیخواد خواهرت قبل اینکه تو بگی میگو هارو گذاشته بود آب شه و...
😐 پس تقصیر خواهرت بوده اگر میگو گذاشته آب بشه چرا نگفته و با شما اومده وسایل پیتزا بخره؟
بعدم این درس بشه برات این دفه افتادی به مامانت نگی چیزی وگرنه دق میدن ادمو تا درست تموم بشه همونو میزنه تو سرت همه جا
