از وقتی یادمه و دوسالش بود خونه من بود و اذیتم میکرد تا الان که هشت سالشه و چندساله که بچه دار شدم و داره دخترمو اذیت میکنه ، با خانواده شوهرم توی خونه سه طبقه زندگی میکنم خواهر شوهرم چه اون موقع که با شوهرش بود همش اینجا بود و دخترش انداخته رو سرمن الان که یکساله طلاق گرفته و اینجا زندگی میکنه اینقدر گریه کردم و خدارو صدا زدم ، از این عذاب مگه من چه گناهی کردم باید تاوان بچه دار شدن یکی دیگه رو پس بدم این بچه عقده ای رو من باید تحمل کنم میندازمش بیرون خواهر شوهرم میاد بهم میگه یا شوهرم میگه این کار نکن بذارم بیاد هم عقده هاش تمومی نداره به خدا فقط اسمش بچه 8 سالس کاراش و حرفاش بگم باور نمیکنید اینم بگم خواهر شوهرم خودش آدم خوبیه و خیلی مهربونه و بچه اش رو میشناسه ولی روش حساسه نمیشه چیزی به بچه اش بگی . همش ملاحظه اون میکنیم منو شوهرم و گرنه هم شوهرم هم من از این بچه دل خوشی نداریم و فقط بخاطر خواهر شوهرم بهش محبت میکنیم یا سکوت کردیم