خواهرشوهرم تعریف میکرد گفت موقعی که جهاز جاریم رو میچیدن خیلی جهازش کم بوده و اینا هم رسم دارن زنهای فامیل میان جهاز رو میبینن مادرشوهرم هم همه‌ی ظرفهایی که برای جهاز دخترهای خودش خریده بود رو میچینه تو ویترین جاریم و میگه بعد از رفتن زنهای فامیل برمیداریم
خلاصه بعد از رفتن اونا،از اینا اصرار و از جاریم انکار ،جاریم قسم خورده و گفته اینا رو برادرم برام خریده و مال خودمه،اینا هم حرفیش نشدن و جاریم همه‌ی ظرفا رو برداشته،چند وقت بعدش که جاریم میخواسته بره تو خونه ی خودش همه‌ی ظرفا افتادن و شکستن😂😂
حالا جاری منو ببین
بچه ی اولش پسر بود دومی رو که باردار شد من ۴سال از ازدواجم می‌گذشت و بچه نداشتیم ،همش با پوزخند تو جمع میگفت پس شما کی میارین،همه هم میخندیدن،مادرشوهرم با من بد شد که آره تو نازایی😑 خلاصه بچش سقط شد،بعد از ی مدت من باردار شدم همش میگفت خون ریزی نداری؟سقط نمیشه😑سه ماهگی رفتم سونو گفتن جنسیت مشخص نیست ،این پاشد نشست پیش مادرشوهرم میگفت حتما دختره،نگفتن تا سقط نکنی😑مادرشوهرمم با من لج میشد که چرا دختر میاری😑بعدش ک پسر شد از حرصش اسم انتخاب میکرد!
چند سال بعد باز باردار شد بچه ش دختر شد ،ی مدت کوتاه بعدش من باردار شدم ،هر هفته میگفت چخبر جنسیت چیه،میگفتم بابا کوچیکه معلوم نیست ،باز سه ماهگی مشخص نشد ،تا پنج ماهگی که برم سونو این منو کچل کرد،خلاصه گفتم پسره،بگم ی لحظه مرد و بعد زنده شد باورت نمیشه ،دیگه بعدش لج شد،همش میگفت می‌دونستی پسره و نگفتی😑
ب بچت یاد بده ب دختر عموش بگه آبجی
و تو جمع هم بگو شما خواهر و برادرین باید هوای همو داشته باشین
تو ذهن مادرشوهرم یچیزایی میچرخید اما خودم سریع ب پسر جاریم گفتم دختر من مثل خواهرای خودته باید مواظبش باشی دخترمم ی مدت بهش میگفت داداش
الان ک کلا دیگ بیخیال شدن دخترم نمیگه داداش منم واکنشی نشون نمیدم
خدا پدر و مادرت و همچنین پدرشوهر و مادرشوهرت رو بیامرزه،چه عیبی داره شما میشین بزرگتر بچتون،قبل از هر چیز بچه به پدر و مادر خودش نیاز داره
منم پدرم فوت شده مادرم هم ازدواج کرده و سر خونه زندگی خودشه منم الان دو ساله که باهاش در ارتباط نیستم
