زمانی ک خونه پدرم بودم
یکی از اهالی اون کوچه همچین کاری کرد....
ی پسر سی ساله ی خانومی ک دوتا بچه بزرک داشت ولی از همسرش جدا شده بود رو صیغه کرد و تازه اون اقا پانزده سال از خانوم کوچکتر بود...
مادر پسر فهمید انقدر گریه و زاری ک ولش کن ولی
چه فایده اون خانوم زرنگتر بود تو صیغه از این مزد باردار شد و اقا مجبور شد باخانوم حتمی ازدواج کنه
باسر افتاد تو چاله!!
گاهی اوقات اقا پیش برادرم میومد .چون داداششم سوپری داشت باهاش حرف میزد ک کاش من اینکارو نمیکزدم و ب شدت پشیمون ولی چه فایده دیگه؟؟!
برادز شماهم الان گرمه....چند سال دیگه میفهمه ک دیگه فایده نداره....اخه سی و پنج سال کم سنی نیست ک انقدر بچگانه فکر میکنه...