با این که چند وقت بود که اصلا بهش فکر نکرده بودم ...خواب دیدم که توی مهمونی هستیم که همه ی فامیل هستن فقط من روح خاله ام رو میبینم باهاش حرف میزنم دستش رو میبوسم ...خاله ام بهم گفت مامانت دروغ میگه که پدر بزرگت مجبورش کرده به ازدواج ... پدربزرگ خیلی هم مرد خوبی بوده