الانم دارم تلاش میکنم
دیگه راه اشتباه نرم
تصمیم اشتباه نگیرم
بابت هر قدمی که میخوام بردارم کلی فکر و استدلال میکنم
نمیخوام زندگیمو از این بدتر کنم
میخوام به خودم برسم و خودمو بازیابی کنم
میخوام به بچم برسم و مادری کنم و حواسم بهش باشه و کافی باشم براش
میخوام طبق تحقیق و برنامه ریزی ای که کردم وارد حرفه و شغل بشم رشد کنم و درامد داشته باشم
خانواده و اطرافیان و همه ی ادمهایی هم که حضورشون باعث سردرگمی و جنگ اعصابم میشد رو کنار گذاشتم
تقریبا تکلیفم با خودم روشنه که میخوام چکار کنم
فقط مونده تکلیفمو با شوهرم روشن کنم
بابت ترسهایی که گفتم و مشکلاتی ک نوشتم میگم زندگی کنم و چشامو روش ببندم و بمونم و مدارا کنم تا بچم زیر سایه پدر باشه و سنگینی بچه طلاق روش نباشه
به هر حال خودمم سایه مرد بالا سرمه
کسی نمیتونه اذیت و ازارم کنه
دیدم زنای مطلقه رو تو همسایگی حتی همسایه ها میفهمن شوهر نداره انگاری راه براشون بازه بخوان اذیت و ازاری برسونن یا حرف و حدیث دربیارن
دیگه هممون تو همین جامعه هستیم و میدونیم روزگار زنای تنها سخت میگذره
باز اگر سایه پدر و برادر بالا سرم بود داستان فرق میکرد و این موضوعات برام مطرح نبود
ولی من هیچ مردی رو ندارم جز شوهرم
از طرفی هم میگم پریسا نترس . کار درست از همچین اومی طلاقه . میگم طلاق بگیرم و یه گوشه ی دنیا با دخترم در ارامش زندگی کنم
بالاخره دخترمم بزرگ میشه و ازدواج میکنه و این تنهاییش تموم میشه . منم که سرم با بچم و کارم گرمه . دخترمم ازدواج کنه سرم گرمه بزرگ کردن نوه هام میشه🌝