چند وقت پیش تاپیک زدم که خوشبحال خودم که خیلی خوشبختم نه از خیانت نه از بدبختی و بی پولی چیزی نمیدونم هرچی از خدا خواستم تاالان بهم داده
از قبل تایپ نکردم راستشو بخواین اصلا بلد نبودم پس اگر دوستندارین نیاین تاپیکم
من تا چند مدت پیش یعنی دقیقا تاریخ ۸/۸ واقعا حقیقتا فکر میکردم که توی چهارده پانزده سال زندگی مشترک هیچ چیز پنهانی از هم نداریم
لایک لطفا
بوی خیانت اومد
ادم وقتی فکرمیکنه خوشبخته توکاخ رویاهاش یهوهمون کاخ آوار میشه روسرش
تا اینکه اون شب رفته بودم خونه پدر شوهرم چونکه جاریم زایمان کرده بود شوهرم گفت تا برسم دیروقته برو من بعد میام کادو هم خودم چهار میلیون پول نقد گرفتم میار
خلاصه رفتم هرچقد نشستم نیومد ساعت دیگه دوازده شب بود بلند شدم چند بارم بهش زنگ میزدم درست جواب نمیدادو میگفت با داداشم بیرونم و کار دارم بعد میام
بعد که اومد خونه گفت یه ماشین دیگه برا کارمون خریدیم و به خاطر همین دیر برگشتم گیر قولنامه ماشین بودم
نزدیکش که رفتم دیدم دهنش بوی آبجو میده یه آدامس دارچین هم گذاشته بود دهنش گفتم بهش دهنت بو میده فورا آدامس درآورد رفت مسواک کشید و با اخم و ناراحتی بهم بی محلی کرد و رفت
در حالی که هیچوقت هرگز از این جور چیزا نمیخورد من چون داداشم میخوره تشخیص میدم که مشروب هست یا آبجو یا حالا هرچی اما شهرمون کوچیکه و همههههه میدونن که فلانی اصلا اهل اینجور برنامه ها نیست نه که مذهبی باشه نه اما از قلیون و چمیدونم سیگار و الکل دوره
خلاصه اینکه دلم خیلی شور زد اصلا یه چیز بدی به دلم نشست
گذاشتم بخوابه بعد برای اولین بار بخدا قسم برای اولین بار گوشیش رو برداشتم رفتم واتساپس تو پیام اون دوستیش که زیاد با هم در ارتباطن همیشه
دیدم نوشته بود خوب که نمیخوردی امشب داشتی خودتو خفه میکردی باز که افشین ازت برداشت نزاشت بیشتر بخوری
رفتم بالا دیدم وااااییی چه اوضاعی خاک بر سر من اونموقع تا الان خواب بود نکه عاقا خوب بوده نه من خر بودم😣
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز