وای دارم منفجر میشم
ما هر وقت میریم خونه بابام از نون تا چایی مونو خودمون میبریم وقتاییم که بابام واسمون خرج میکنه تا اخر شب که اونجاییم هی غرغر بد رفتاری خدایی برای شکم نمیریم برای این جمع میشیم که خواهرا همدیگرو ببینیم خونهای هم نمیریم قرارمون خونه بابامونه یک روز در هفته
حالا خانومشه به هممون زنگ زده میگه اگه شب یلدا دارین میاین لطفا برنج و مرغاتونم بیارین و اجیل و میوه فراموش نشه
منم گفتم چشم شوهرم از خواب بیداره شده میگه من نمیام توروهم نمیزارم بری بابات و زن یابات گشنس دلخور شدم ازش
میگه هر دفعه رفتیم خونشون از جیب دادیم نمیخواد دیگه پاتو بزاری خونشون
من نه دوستی دارم نه چیزی فقط باخواهرام راحتم لحظه شماری میکنم اخر هفته همو ببینیم