طلاق عاطفی

زور میگه خرج من و بچه رو نمیده، برامون وقت نمیذاره، به مادرم و خانوادم بی احترامی میکنه، هیچ رابطه ای نداریم هر سری باهاش حرف میزنم سرش تو گوشیشه همیشه میگه پول ندارم، جدیدا هم غذا میگیره خودش و دخترم میخورن به من نمیده، تلویزیون خونه رو قطع کرده نتونیم ببینیم ... آخرش میگه خونه رو ازت میگیرم میفرستم خونه مادرت

مرسی عزیزم که من رو آروم کردی مادرم از غصه من داغون شده یه روز خوش نداره پناه آوردم به اینجا که دردم رو بگم، الهی غم نبینی سر نمازت من رو یاد کن🙏🙏😔

سخته خوب وضع اقتصادی خونوادم خوب نیست با یه بچه چجوری برگردم دوباره، هرچند خیلی مهربونن الانم اونا ما رو ساپورت میکنن، وحشت این رو دارم که یه دختربچه رو تک تنها چطور بزرگ کنم الان کار ندارم بچه هم بره مدرسه، میخوام از مدرسه بیارمش چجوری از  سرکار برم دنبالش، از اونطرف چجوری دختربچه رو خونه تنها بذارم با این وضع جامعه نمیدونم همش این افکار میاد سراغم دنبال هرکاری میرم نمیشه

من فقط دنبال درس بودم خیاطی بلد نیستم متاسفانه.

 دیشب دیدم خواهرش داره پافشاری میکنه به شوهرم که  به وکیلی که دامادشون معرفی کرده زنگ بزنه خدا ازشون نگذره هیزم رو آتیشن

خیلی شرایطم سخته از بدن لرزه و استرس مریض شدم هم خودم هم بچم بعد شوهرم به همکارای خانمش عزیزم عزیزم میکنه و به اونا آرامش میده

اینقدر از جادو و دعا نتیجه گرفتن به خودشون مطمئناً، حساب کن داره به شوهرش میگه واسه جدایی برادرش وکیل پیدا کنه و اون داماد اینقدر مطیعشونه، با چشم خودن زندگیشونو دیدم مدام در حال مشروب خوردن و بی نمازی هستن و من رو به خاطر حجاب و نماز خوندنم مسخره کردن اما خواهرشوهرام و مادرشوهرم هر روز آرامش دارن و همیشه به هرچی خواستن رسیدن، من دارم از نابودی زندگیم نابود میشم اون دنبال پیدا کردن معشوقه جدیده و کلی به خودش میرسه😔

نمیخوام غر بزنم اما اینکه وقت گذاشتی منم خواهرانه دارم درد دل میکنم من همش استرس اینو دارم زود کار پیدا کنم خرج دخترم و خودم رو بدم پولی در بساط ندارم بخوام وقتم رو بذارم برای کلاس، خودم زبانم خوبه فوق دارم بخوام میتونم برم سرکار مشکل اینه پول کار میره برا مهد بچم و چیزی نمیمونه بخوام باهاش تنهایی زندگی رو بچرخونم