توروخدا مامانم میخواست بیاد گفت بزار شوهزت راحت باشه نیومد خودمم حاضر کرده بودم گفتم الان میاد پیشم
شوهرمم با مادرشوهرم حرف زد صدای شوهرمو نمیومد شوهرم کمی بلند گفت مااادر حالی میشیی
چون حالم نداشت حرف بزنه چون عمل کرده بود
بعد شوهرم فهمید نارحته دو سهههه بار بهش زنگ زد تا اومد
اونم براااش ناز میکرد
گفت ازت ناارحتم اینجوزی باهام حرف میزنی
منم تعجب کردم گفتم واا یعنی چی
بخداا هزاار بار شده با مادرم حرف زدم حالی نشده با صدای بلند حرف زدم چیزی نگفته
الانم اومده تو اتاق کنارش نشسته باهم شوخی میکنن و حرف میزنن
نمیدونم چرا چش دیدنشو ندارم
خیلی سیایت داره