پسر اولم ۹۹ بدنیا اومد دومی ۴۰۱ سومی هم ۴۰۳
اخری الان ۴ ماهشه
دومیو هم نمیخواستم چه برسه به سومی
وقتی فهمیدم حاملم داغون شدم کارم بود گریه زاری احساس حماقت میکردم تو این شرایط اقتصادی و دوتا بچه کوچیک
تا سقط پیش رفتم ولی نتونستم
تا لحطه ی اخر زایمانم غصه میخوردم که چی میخواد بشه چطور نگهش دارم به سوهرم گفتم دیگه بیرون نمیرم خودمو تو خونه حبس میکنم
به خدا تا هفت ماهگی ی ترشح کوچیک داشتم امیدوار بودم خونریزی باشه بچه بیفته
باورت میشه احساس میکنم اینو بیشتر دوست دارم به خدا جانمه خیلی سخت میگذره منو همسرم سرد تر شدیم ولی امید دارم دوساله بشه من ارامش بیشتری خواهم گرفت ولی هیچجوره نمیتونم تصور کنم چطور دلم میومد بندازمش