خوشبحال اونایی ک شوهر دارن خونه زندگی دارن

❤

منم مثل تو اذیت بودم مجردی.  واقعا سخته و آدم تا یه سنی میتونه خونه پدر باشه ، بعدش دلت استقلال میخواد.  الان که متاهلم خیلی راضیم و اصلا دوس ندارم برگردم مجردی.   عجله نداشته باش واسه تو هم میگذره و متاهل میشی. من خودم ۲۸ سالگی ازدواج کردم.  فقط این مهمه که انتخاب آگاهانه و عاقلانه ای داشته باشی

خب فک‌کردی خونه شوهر غذا نمیخورن؟

خونه خودتم ک باشی باید غذا بپزی ظرف بشوری جارو بکشی و خیلی کارای دیگ و وقتی هم بچه داشت باشی کارات ده برابر میش 

عزیزم مگ همه شکل همن؟؟؟ مامان من وقتی ک من دخترشم هزارتا بدرفتاری داره ولی مادرشوهرم ک هیچ نسبت خونی نداره انقدر هوامو داره یکبارم بهم بی احترامی نکرده دلم و نشکسته انقدر ازدواج و بد جلوه ندین مادر داریم از شمر بدتر خداروشکر انگار شما تجربه نکردین

واقعا شوهر خوب کمه راست میگین منکه نه شانس خونه پدری داشتم نه شانس الان با شوهرم که یه آدم خودخواه و حق به جانبه باید سرمو بکوبم به دیوار 

من  اگه یه موقعی سر گشنه هم رو بالش بزارم بخوابم بازم شکر میکنم که ازدواج کردم 

مامانم به شدت بد اخلاق و غرغروعه‌ و قانونای الکی تو خونه وضع کرده 

بابام همه چیز تو خونه فراهم می‌کرد بهترینها رو

ولی مامانم انگار آشپزی براش عذاب الهی بود همیشه سر غذا درست کردن دعوا میکرد غذای درست حسابی درست نمی‌کرد اصن 

نمی‌ذاشت خودمونم چیزی درست کنیم بخوریم اگه یه تخم مرغ درست میکردیم می‌رفت همه جا رو می‌شست می‌گفت خونه رو چرب کردین 

شهرمون سردسیر و برفیه مامانم همیشه بخاریا رو می‌ذاشت رو شمع و  همه درا رو باز میذاشت‌ همیشه کل پاییز زمستون مریض بودم 

خونه هم همیشه بی روح و شلخته

بعد اگه بابام ظرفی چیزی می‌شست و خونه رو جارو میزد مامانم باهاش دعوا میکرد از اونور خودش تمیز نمی‌کرد می‌ذاشت جمعه به جمعه که کل ظرفای کابینتا کثیف شدن

هیچوقت نذاشت با سلیقه خودم لباس بخرم هیچوقت نذاشت آرایش کنم یا تولد بگیرم دوستانم دعوت کنم یا خیلی کارای نرمال دیگه 

آرزوی خیلی چیزا رو به دلم گذاشت . همیشه مسئولیت داداشای کوچیکم با من بود کلاس میرفتم با خودم میبردمشون بازار میرفتم کتابخونه میرفتم هرجا میرفتم اون دوتا بچه باهام بودن . تو خونه هم همش من مراقبشون بودم

سالها هم درد دلاشو و غرغراشو به من می‌گفت و روحمو داغون کرد 

خستم از والد بودن اجباری . 

غذا میخورن ولی وقتی خانم خونه ی خودتی کسی بالا سرت نیس ک ایراد بگیره مدام این و بپز اونو نپز این ظرف و بشور.. ولی خونه ی مامانم یه غذا میپختم مامانم بالا سرم انقدر روغن بریز انقد فلان بریز اینجارو نریز بهم.. 

عزیزم ان شاءالله ی آدم خوب میاد سراغت.من ک بعد ازدواج خیلی سختی کشیدم الان بعد ۷ سال ی کم آرامش دارم .هر مرحله سختیای خودشو داره عزیزم

.

ایشالا که همسرت به خودش میاد

ولی شوهر هزار مدل نازو ادا داره برا غذا 

بعضی بیشتر بعضی کمتر حالا شوهر منک خیلی ایرادگیر نیس یا میگ روغنش زیاده با میگ چرا برنجت این مدلی شده یا میگ چرا این نون خمیره و خیلی چیزای دیگ

با تمام وجود درکت میکنم بابام فوت شده همیشه یاد گذشته میفتم قلبم اتیش میگیره ی ساعت ارامش و تجربه نکرد بعضیا نفسشون از جای گرم در میاد

یازده ساله که به خودش نیومده چشمم آب نمیخوره فقط امیدوارم یه روزی راضی بشه از هم جدا بشیم چون اصلا خوشبختم نکرد

عزیزم بخدا مادر بد از هزارتا دشمن بدتر خاهر من ازدواج کرد با مادرشوهرش اینا تو یه خونن بدترین رفتارا رو باهاش دارن بازم حاضر اونجا بپوسه ولی قهر نیاد 

میشه دلیل اصلی اختلافاتتون رو بگید؟

یاخداااا.پس شما حق داشتی عزیزم