جرات نداشت بهم نزدیک بشه منم توبه خونه بودم باهاشون نزدیک 20سال😔
همیشه به بهانه ای سرزده میمودخونه ی ما من همیشه دروقفل می کردم میگفت چرادروقفل میکنی
چند ماه بود عروسی کرده بودم متوجه نگاه اش شدم چادرسرمیکردم پیشش میگفت تو جای دخترمنی چراچادرسرمیکنی می گفتم راحتم
اون موقع که خوردوخورکمون باهم بود رفتم صبحانه پایین
مادر شوهرم دستشویی بود دیدم سرظرفشویی نزدیکم شد
گفت یه دونه بهم بوس بده هولش دادم او نور صداموبردم بالا شوهرم ومادرشوهرم فهمیدن قرآن و قسم خورد دروغ میگه مادرشوهرعوضیم هم می شناخت چه کثافتیه ولی پشتش بود