دیه نمیکنم
دیگه باهاشون معمولی ام
دعوتم کنن میرم نکنن نمیرم
هرچند وقت یبار هم به رسم ادب و احترام با همسرم میرم دیدنش.اونم بخاطر دخترم چون دوست داره بره اونجا
دیگه بیرون و مسافرت و هیچ برنامه ایی نمیچینم
ولی مطمئنم خیلی سردتر باهام میشن حتی بد میشن
من خودم دانشجوم شاغلم هزار تا کار و گرفتاری دارم گاهی وقت نمیکنم تو آینه صورتمو نگاه کنم زن داداشم به داداشم گفته اینا منو دعوت نمیکنن خونشون برا شام. بعد هفته ای دو بار هم خودشون میان سر میزنن شام میخورن مشکلش اینه ما دعوت نکردیم و خودشون نا خواسته اومدن
عزیز چنبار؟
هشت ساله
چه گرفتاری
خودشو دخترش تنهان صبح تا شب بیکارن
کاری که نمیکنن تازه همشم می‌نالند حوصلمون سر رفته
خب چرا بفکرشون نمیرسه مارو تعارف کنن بریم
چرا بخودشون که میرسه حتما باید دعوت شن
ولی من باید خودم برم هر وقت خواستم
تازه میدم اخم تخم چرا یه زنگ نزدی میخای بیای
مگه میشه بلد نباشن
از قصد میکنن بخدا
حالا یه روی خوش نشون بدی در عوضش دل شوهرت رو بدست بیاری جای دوری نمیره
ببین عزیزم زندگی های این زمونه پر از چالش هست
ممکنه همون روی خوش شما مثل صدقه دادن یه بلاهایی از زندگیت دور کنه که بیخبر باشی
زندگی های الان مثل ده بیست سال پیش نیست
خیلی حفظ کردنش سخت شده خیلی
شما با کمی سیاست زنانه هم عزت نفس خودت رو حفظ کن
هم گرمی زندگیت رو
خب ببین اونا شاغل نیستن بیکارن تو خونه آن
آنقدر بیکارن گاهی بیخودی میرن بیرون وقتشون بگذره
وضعشم خوبه
من اوایل میرفتم سرزده
بعد دیدم هی میگه زنگ بزنین و روز قبل بگین و
دیگه نمیرم
تا نگه
اونم که نمیگه
من دخترم غذایی نداریم اخه
شوهرم که نیست
منم رژیمم
میخاد یه استکان برنجوو بیشتر بشوره
تازه میرم کمکم میکنم همش پیششم تو آشپزخونه
پس محبت و کشش نداره
اسی سر زده نرو بحث غذا نیست گاهی آدم خونش بهم ریختس یا خودشون یه مشکلی دارن یا تدارک ندیدن از قبل نمی‌خوان شرمنده بشن. درستش اینه از قبل خبر بدی. من بارها شده غذای ساده داشتیم داداشم اینا اومدن خودمون خجالت زده شدیم
دختر خالم همیشه همه جا مادر شوهرش باهاش بود حتی تو مهمونی های سمت خودش
خیلی تلاش کرد تا پای مادر شوهرش رو برید
خیلی تلاش کرد تا بالاخره موفق شد
اما خیلی طول نکشید که شوهرش بهش خیانت کرد وبا سه تا بچه افتاد تو مسیر دادگاه برای طلاق
الان بعد از کلی جنگیدن فهمیده که کجا رو اشتباه رفته
اون زمان که مادر شوهر باهاش بود انگار سر شوهرش گرم زندگیش بود ولی وقتی دورشون خالی شد مرده سر بلند کرد
دور و اطراف رو یه نگاهی انداخت
