یکی از دوستام وقتی درد و دل میکنه همش جمع میبنده

دقیقا

اینجوریم که یا اگه میخوای رفیق باشی و اسم خودتو بذاری رفیق،،کامل باش یا اصلا نباش

بعضی وقتا نگاش میکنم و ازش متنفر میشم بابت حسای بدی که بهم میده...نگاش میکنم و ازش بدم میاد بابت تموم انرژی منفی هایی که بهم میده...

همش باید حواسم باشه از چیزی ناراحت نشه یا بچه ها ناراحتش نکنن بعد اون!یک بار نشده وقتی مبیینه ناراحتم ازم بپرسه چته مشکلت چیه؟!

تازه وقتایی که ناراحتم معتقده نباید باهام حرف بزنه چون ناراحتش میکنم:/

همش می‌خوام ازش فاصله بگیرم اما خب از اونجایی که ما یک روزی به هم خیلی اعتماد داشتیم و درد و دل میکردیم میترسم عقده ای بازی دربیاره..

از خودم یک وقتایی میپرسم چرا الان با این دوستی؟

چون حس میکنم اون رفیقمه اما من براش رفیق نیستم و اون حالا که روحیشو به دست آورده میخواد با آدمای دیگه ای رفیق بشه

همکلاسی هستین یا چی؟

برای خودت کار بتراش بگو سرم شلوغه 

قطع ارتباط کامل نکن فقط ارتباطتتو کم کن

همکلاسی هستیم و کنار هم میشینیم،،اما همش سرش پیش بغل دستیشه و اصلا انگار منی توی کلاس وجود نداره

خب خداروشکر کم کم میتونی رابطه رو قطع کنی  

پیام میده جواب نده یا دیر جواب بده خودش کم کم سرد میشه

این خیلی بده هر روز هم مجبوری ببینیش😑ایکاش جاتو عوض میکردی

اره باید همین کار رو کنم اما مشکل اینجاست همکلاسی هستیم و کنار هم میشینیم و من فقط با خودش صمیمی هستم و الان نصف کلاس رو ماشالا دوستای جون جونیش کرده و اصلا...

هوف...حس میکردم مثل خواهرم بهم نزدیکه نمیدونستم اینقدر عقده ایه...امروز توی مدرسه از عصبانیت اشکم در اومد نیامد یک عذر خواهی بکنه

رشتمم نظریه ۱۷ سالمه ذهنم یک روز که درگیر میشه یک دنیا از درس هام عقب میمونم

بابا میخواسته بگه میدونم توهم ی اذیتایی تو زندگیت داری میخواسته بات همدردی کنه مثلا نیومده بگه خب مثلا تو‌خوبی اندامت عالیه من چاقم اونوقت میگفتی حسودی میکنه عجبااااا

اتفاقا جای من اصلا پیش این نبپد، اپل سال حس کردم حالش خوب نیست جامو عوض کردم اومدم پیشش نشستم...

اونکه خودش خیلی خیلی ازم فاصله گرفته اما من خیلی فشارم اومده که چرا تموم توجهم و خرجش کردم که مثلاً این خانوم حالش بهتر بشه الان که حالش خوب شده از من فاصله میگیره...

خیلی اذیتم توی مدرسه...