میدونم الان میگید مادرشه،حقشه بره،به تو چه ربطی داره،چون جای من نبودید،وقتی باردار بودم خیلی اتفاقی موتور بهم زد و باعث شد بچم سقط بشه،مادرش نیومد کنارم،دستمو نگرفت دلداریم بده عوضش هزار تا حرف بارم کردن که تو ولگردی،اگه مینشستی خونه خانومیتو میکردی بچت نمیمرد،معلوم نیست با کدوم پسری قرار داشتی که رفتی بیرون و هزار تا حرف،انقدر گفتن و گفتن که من تو افسردگی شدید رگمو زدم،و قطع رابطه کردم به شوهرمم گفتم مادرته تو رو به دنیا آورده میتونی ماهی یه بار یه سر بزنی ولی دیگه حق نداری واسه غذا بری خونه همچین آدمی،اونم گفت باشه.
حالا امشب پاشد رفت شام،هرچقدر گفتم مگه یادت نمیاد چیکارم کرده گفت مادرمه میخوام برم.
گفتم به ارواح بچه ی مردم ازتون نمیگذرم و مادرتو به خدا واگذار کردم همون بچه پیش خدا وساطت کنه تا تقاص دل شکستمو پس بده.
واقعا دیگه نمیخوام باهاش حرف بزنم از چشمم افتاد،کاش منم با بچم میمردم خلاص میشدم.