سلام دوستان دلم گرفته خیلی زیاد تازه عروسم (من دوازده سال شهر غریب بودم و دکتری گرفتم و اینجا مطب زدم روانشناسم یک قرونی از خانوادم نگرفتم) عروسی کردم داداشام بهم یک کادو آبرومند ندادن همشون شرایط مالی خوب دارند، بعد عروسیم رفتم شهرمون نه خواهر نه برادر هیچی دعوتم نکرد خاله و عمو دایی پیشکش ... رفتم تهران خونه داداش و خواهرام دوتاشون تهران رنگش زدم گفتم اومدم گفت فردا بیا خونمون (مادر خانم و خواهر خانمم محدثه ناخن کار بچه اطلاعاتی هم اونجاست )گفتم خیلی ممنونم اتفاقا خیلی وقته مادر خانمت ندیدم دیداری تازه میکنیم . قرار شد فردا شام بریم خونشون ،ما خونه ی خواهرم هستیم ،خپاهرم دعوت نکرد ، تو مسیر بودیم زن داداشم پدرش اطلاعاتی زنگ زد ببخشید من خبر نداشتم داداشت دعوت کرده (در حالیکه با همین مارمولک حرومزاده هم صحبت کردم خودش هم گفت بیاید ، آمادگی نداریم نیاید ... ) همسرم اصفهانی ،من خرم آبادی ،زن داداشم خرم آبادی دریکوند تو مسیر ما رو برگردونند آبروم رو برد البته آبروی خودش بیشتر رفت ، دلم گرفته و نفرین کردم داداشام رو ... از روی حسادت این کار رو کردن من همسرم طلا فروش ... چکار کنم هیچی بهشون نگفتم فقط گفتم اشکالی ندارد یک روز دیگه میایم ولی اگر تک تک داداشام خاک بشن سرخاکشون نمیرم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.