2777
2789
عنوان

از ازدواج اجباری می‌ترسم بیاین

51 بازدید | 4 پست

3 سال پیش که بچه تر بودم بابام اسم پسر عممو آورد گفت میدمت به اون منم یه دعوای بدی باهاش کردم و گفتم غلط کردی اسم اونو آوردی و  مامانمم دعواش کرد بعدش بابام معذرت خواست گفت اشتباه کردم بعد دو سه بار دیگم بعد از از اون میگفت شاید اومدن خواستگاریت  منم همش گفتم بدم میاد این حرفو میزنی حتی یه بارم گریه کردم رفتم تو اتاقم بعد اومد از دلم درآورد گفت ببخشید مامانم میگه دیده رو این موضوع حساسی میخواد اذیتت کنه ولی الان خیلی وقته اسمشو نیاورده، من 19 سالمه خیلی میترسم که اونا بیان خواستگاری بابام بگه باید باهاش ازدواج کنی همش این ترسو دارم در صورتی که بابام همیشه تو همه تصمیم‌ها میگه انتخاب آخر برای خودته ولی بدم میاد از اینکه فامیل اونا فک کنن آره این بیاد خواستگاری من جواب مثبت میدم همش میگم کاش زودتر بیان جواب منفی بدم بره به نظرتون چیکار کنم روانی شدم از بس فکر منفی کردم اصلا بابام اینجور ادمیه؟ 

همه آدما یه روزی بهت میفهمونن که تنهایی حتی اونی که تو ذهنت گفتی حتی اون‌؟ 

سر خودت رو با کارای مفید تر و جالب تر گرم کن که وقت برای همچین فکرای الکی نداشته باشی دختر خوب 😐😐😐

وقتی میگی بابات همیشه گفته تصمیم آخر با خودت دیگه این فکرای الکی چیه ؟

وقتی یه بچه داره راه رفتن رو یاد میگیره و دائم زمین می خوره ، هیچ وقت با خودش نمیگه که شاید من برای اینکار ساخته نشدم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

فعلا ک نیومده خواهر چ فکریه اخه

نمیدونم واقعا چرا همچین فکری دارم اصن شاید چون از اون پسر بدم میاد به شدت

همه آدما یه روزی بهت میفهمونن که تنهایی حتی اونی که تو ذهنت گفتی حتی اون‌؟ 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز