ممنونم از اون دسته از دوستان پر دغدغه که سوالات ما براشون مسخره هست وقت گرانبهاشونو اینجا هدر نده به تاپیک دیگری مراجعه کنند باتشکر 🧡 جاری من ی پسر هشت ساله داره چندساله جدا شده پسرش هم پیش خودش هست و از روزی ک من وارد این خانواده شدم تا روزی که جدا شدن همش میگف پدرم پشتمه برادرام پشتم هستن میخوام طلاق بگیرم بعدم طلاق گرفت ولی بعد از طلاق به خانواده شوهرم زنگ میزنم باهم درتماسن مثلا عید اومد خونشون🫤🫤یا مراسمی باشه میاد خیلی خیلی گرم هم برخورد میکنه بعد چندروز پیش من اونجا بودم زنگ زد ب مادرشوهرم بچش بود گف که میخوام برم پیش بابام بمونم باباش اصلا اینجا نیست ی شهر دیگس بعد مادرشوهرم گف مگه چی شده جاری سابقم گوشی و از پسرش گرفت کلی خندید گفت درس نمی‌خونه اذیتم میکنه برای فرار از درس میگه میخوام برم پیش بابام زندگی کنم مادرشوهرم گفت انشالا که تو و بچت دوباره برمیگردین سرخونه زندگیت من به پسرم زنگ میزنم با اینکه طلاق گرفتن تموم شده جاریم سکوت کرد چندبار مادرشوهرم گف جاریم سکوت کرد و کف نمی‌خواد ب فلانی یعنی شوهر سابقش بگی پسرم همینجوری گف بعد دوباره مادرشوهرم تکرار کرد جاریم گف باشه کی میری خونه واقعا تعجب میکنم چرا اینجوری میکنه
شوهرش اعتیاد داشت سرکارم نمی‌رفت ولی از وقتی که جداشدن مرتب می‌ره سرکار و اینا نمیدونم هنوز اعتیاد داره یانه
بعد حتی چند وقت پیش بمن زنگ زد ک میخوام بیام خونه شما سر بزنم🫤🫤 خونه اون برادرشوهرمم رفته بود شبم مونده بود
بنظرم کلا درگیرشون نشو هر کاری میکنن بکنن
خب کسی که واقعا میخاد جدا شه از اون خانواده جدا میشه ن اینک بره و بیاد شاید میخاد برگرده غیرمستقیم میگه
فازش که مشخصه!
میخواد باز برگرده به شوهرش!
جاریم ازش پرسیده بود میخوای برگردی؟گفته بود اگر برگردم خانوادم قیدمو میزنم سوالم اینه پس این همه جلو من میگف خانوادم پشتم هستن چرا پس اینحوریه
ان شالله برادر شوهرت عاقل و صالح شده باشه ترک کرده باشه به هم برگردن
ببین اوضاع بعد از طلاق اون هم با بچه مخصوصا پسر بچه خیلی سخته
دوست خودم شوهر مضخرفی داشت
ولی همش میگه کاش ده درصد خوب میشد رفتارش من برمیگشتم
یا یه دلخوشی کوچیک داشتم برمیگشتم
چون اوضاع بعد از طلاق خیلی سخته
سر بار خانواده بودن
مسئولیت بچه
نیاز ج
احتمالا جاری شما هم منتظر روزنه ای امید
تا برگرده
عزیزم حس میکنم فشارزندگی روش بوده سراعتیاد شوهرش سرهمون جداشده بعددیده شوهرش ادم شده و بچشم ب پدرش احتیاج داره پشیمون شده خواسته برگرده
چی بگم جاریم باهاش حرف زده بود گفته بود من اگر برگردم باید قید خانوادم و بزنم ولی نگفته بود نه ولی برادر شوهرم راضی نمیشه میگه غرورم و شکوند پدرش همه جا گفته بود دامادم آبرومو برده منو انداختن زندان برگشتم دیدم ی کارتن نزاشتن که من روش بشینم حتی