پدربزرگ مهربونم رو میگم شب قبلش خواستم برم دیدنش نشد سهل انگاری کاملا از من بود و قبل رفتنش ی ماه تقریبا ندیدمش با اینکه نزدیک بود ..... خیلی زود دیر شد و از عذاب وجدان اذیتم .... فقط این نیست واقعا بزرگ فامیل بود و تکیه گاه محکم قشنگ حس پوچی دارم .... خیلی دل تنگم رفتنش یهویی بود همیشه وقتی ب مرگ عزیزام فکر میکردم در مورد اون ذهنم قفل بود میگفتم سایش انشالله همیشه بالا سرمونه انشالله من قبل اون ..... وای باورم نمیشه رفت