نگوووو .
بخدا دخالته . یبار ی حرکت زد سر همین کمک کردناش
داشت رختخوابا رو جم میکرد یه ظرف شیشه ای از اینا ک شبیه ظرف پینی سیلین . من از اونا زیاد دارم کلا .پیدا کرد زود قایم کرد تو لباسش .شب اورد یواشکی داد ب شوهرم . منو شوهرم دعوایی افتاد تو خونمون . گفت مامانم ترسیده ک اون چیه اورد داد بمن و نگران زندگی ماس
من اصلا فحش نمیدادم برگشتم گفتم غلط کرده نگرانه.اگه نگرانه باید بمن میداد نه تو . بعده اینم بگو ب زندگی من دخالت نکنه دیگه دلسوزی ها و کمکاش داره تبدیل به فضولی میشه .کلا دیگع بعده اون از چشمم افتاد . الان هر چقدرم خوبی میکنه بدم میاد