برادرم ۳۰ سالشه نسبت ب دوستاش و فامیلامون ازدواجش دیرشده و باید زودتر ازدواج میکرد..اما ب دلیل شرایط مالی خانوادم و بیماری پدرم تا الان ازدواج نکرده...۶ ماه میشه ب ما گفت که من یه دختری رو توعروسی دوستم دیدم من نظرم همون دخترس....حالا دختره از شهر ما ۳۰۰ کیلومتر دور ترن...هم سن داداشمه...من خانوادم میگم راه دوره نمشناسیمون اما برادرم داد بیداد کرد و گفت اول بریم طرف رو ببیند حرف بزنیم پسند نشد میریم یه جا دیگه....داداشم تا حالا براش خواستگاری نرفتم فکر میکنه اگه یکی بهش جواب منفی داد یعنی این مشکل داشته و خلاصه اعتماد ب نفسش تو این مورد خیلی کمه.....حالا ما دیشب رفتم دختره رو دیدم خوب بود خانوادش خودش اوکی بود...اما یه چیز فکرمو مشغول کرده چرا وقتی چایی آوردم قندون خالی گذاشت جلو منو مادرم...و اینکه شکلات آورده بودن ما یه دونه شکلات برداشتیم باقی شو برد تو آشپزخونه ب بچه کوچیک من نداد......دلیل این کارش چیه؟؟؟یعنی ناراضیه و ب خانوادش نگفته؟؟؟اخه خانوادش از ما خوششون اومده بود و تنها حرفشون این بود اعتیاد خط قرمزشونه...دلیل رفتار دخترخانم چی بود ب نظرتون...؟؟؟متشکر که وقت گذاشتی خوندی لطفا نظرتوبگو
مامان ها تو روخدا اگه بچه هاتون مشکل گفتاری و رفتاری دارن سریعتر درستش کنید.
امیر علی من پنج و نیم سالش بود ولی هنوز خوب حرف نمیزد😔😔 فک میکردم خودش خوب میشه. یکی از مامان ها خدا خیرش بده تو اینستا تا آخر عمر دعاش میکنم پیج اقای خلیلی و خانه رشد رو برام فرستاد.
الان دارم باهاشون درمان آنلاین میگیرم. امیر علی خیلی پیشرفت کرده🥹🥹 فقط کاش زودتر آشنا میشدم. خیلی نگرانم مدرسه نرسه.
یه تیم تخصصی از گفتار و کار درمان و روانشناس دارن، هر مشکلی تو رشد بچه هاتون داشتین بهشون دایرکت بدید.
بچه ها چون خواهر شوهره جبهه نگیریدطرف گیریم که اصلا هول کرده،شکلاتشم که هیچی میگیم میخواست خورده نشه ...
ارزش مهمون با چهار تا قند رفت زیر سوال ؟
بابا یادشون رفته
منم دیروز مهمون داشتیم از نمکدون یادم رفته بود
ناراحت نباشید که الان دارید تو زندگی پشت سر هم شکست میخورید،من به شخصه به همتون قول میدم یروز بالاخره این روزا رو پشت سر میذارید و کاملا تو عمق بدبختی فرو میرید😌
من اتفاقا به نظرم مهمه حالا شکلات نه ولی قندون چرا اونم تو جلسه خواستگاری که آدم ده بار چک میکنه البته نمیش با همین یه بار قصاوت کرد اما عجله نکنید بیشتر رفت و آمد کنید ما تو جلسه خواستگاری و آشنایی های بعدی با عروسمون خیلی چیزا دستمون اومد مثلا بر عکس ظاهر که خیلی مرتب بودن اما مثلا ظرفا لنگه به لنگه سر شام دنبال نمکدون و کفگیر و پارچ آب میگشتن تازه فهمیدیم کلا شام دور همی براشون معنا نداره پدره بیرون غذا میخوره اینام کلا دو نفری از بیرون غذا میگیرن اصلا اهل آشپزی نبودن اما خب دختر خوبی بود وصلت کردن ما هرگز چیزی نگفتیم اماخودش اومد دوسالم با مامانم اینا بودن از مامانم خیلی چیزا رو یاد گرفت و خیلی تغییر کرد اما واقعا همه مثل عروس ما اهل تغییر نیستن