2777
2789


شهریار، وقتی برای تحصیل پزشکی به تهران اومد، عاشق دختر صاحبخونه‌ش شد. مادرها درباره آینده صحبت کردن و حالتی مثل نامزدی شکل گرفت. قرار شد بعد از گرفتن مدرک پزشکی، ازدواج کنن.


اما روزگار بازی دیگری داشت! بعد از پایان تحصیل، شهریار فهمید که پدر دختر او رو به یک سرهنگ شوهر داده. این شکست عشقی ضربه بزرگی به شهریار زد، تا حدی که دچار بحران روحی شد و مدتی بستری شد.


در دوران این ناراحتی، غزل‌های ناب و جاودانه شهریار متولد شدن.

سال‌ها بعد، شهریار در سیزده‌بدر به بهجت‌آباد رفت، همون جایی که قبلاً با عشقش خاطره داشت. اونجا دختر رو دید که حالا با شوهر و بچه‌اش اومده بود. روبرو شدن با این صحنه، شهریار رو به سرودن این غزل دردناک واداشت:


یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم


عشقی که پایانش غمگین بود، اما در غزل‌های شهریار برای همیشه جاودانه شد ...



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792