یاد یکی از شاگردام افتادم فقط 13سالشه
بیماری اعصاب داره
مدام با بچه ها درگیر میشهپدر و مادر ش جدا شدن و پدرش شیشه مصرف می کنه...پیداش هم نمیشه...مادرش هم همکاری نمی کنه که بفرستند ش دکتر ...میگه به باباش بگید...
باباش هم پیداش نمیشه ...مدرسه نمیدونه باش چیکار کنه هر روز دردسر ایجاد می کنه ...اخراجم اجازه نداره ...
اون روز از کلاس بیرونش کردم تا چند روز حس بدی داشتم قیافش جلو چشمم بودولی چاره ای نداشتم امکان داشت سر بچه ها بلایی بیاره و یکی از بچه ها از ترس اومده بود پشت من قایم شده بود...داشت می لرزید...مدام بچه ها رو میزنه و گاز می گیره...
خدایا این بچه ها خیلی بی گناهن
ایشالا مشکل شما و دخترت خیلی زود حل شه و به اینجاها نکشه