امروز همکلاسیم میگفت خونه باباش از بس شلوغ بوده نون خوردنم گیرش نمیاد همون ۱۷سالگی براحتی ازدواج میکنه الانم خونه اش بالاشهره شوهرش ۳تا خونه داره همه رو بنام این زده کل حقوق دارایی هم زیر دستشه
گفت کل عمرم تو اسایش راحتی بودم الانم تفریحی میام دانشگاه میگفت حتی یک روزم کار نکردم
بعد خونشونم روستا بوده الان توی بالاشهره خانوادشم مالی نیستن خودش میگفت من اعصابم خرابه ولی شوهرم اروم و باکلاسه
بعد من خونه پدریم قبلا جای باکلاسی بود خواستگارام همه از دم مزخرفن اونا واسه من شرط میزارن
جالبه من دکتری دارم مدیر شرکتم اونا انقدر برام کلاس میزارن پسره دیپلم داره با پرایدی اون از بالا بمن نگاه میکنه
هرچی پسر تاکسیک اشغالی یا میان خواستگاریم یا پیشنهاد دوستی میدن مفت نمی ارزن
خب وقتی خدا نمیخواد من کیس خوبی اطرافم باشه واقعا بزور نمیشه