من سرکلاس بودم بچه ها امتحان داشتن نمی‌دونستم ول کنم مدیر گفت کسی نیست سر کلاس بمونه امروز، باید بمونی از مهد کودک بهم زنگ زده بودن گفتن دخترت از پله ها افتاده خیلی ترسیده بعد زنگ زدم گوشیو گفتم بدید دخترم ،دخترم گفت مامان بیا منو ببر پیش خودت دستم اوخ شده🥲گفتم قربونت برم نمیتونم من گفت مامان میترسم گفتم مامانی هیچوقت نزار کسی ترس رو تو صورتت ببینه هیچوقت کم نیار تو دختر منی من کلی بلا تو زندگیم کشیدم ولی هنوزم قویم توام دختر منی ! گفتم دلوین دختر کیه ؟ گفت تو مامان گفتم عین مامانش قویه؟ گفت اره مامان من از هیچی نمیترسم 🥲🥲
معلمی؟
دخترت چندسالشه
من بودم کلاسو ول میکردم میرفتم پیش بچه ام.
اخی عزیزمـ.. خوبه که قوی بار میارید بچه ارو.
چه قدر خوب و اموزنده
همیشه یاد بدید دختراتون مستقل باشن
بنظرم حرفای بهتری هم میتونستی بزنی
اجازه میدادی بچه احساسش بروز بده
کاش اون قسمت کلی بلا کشیدم رو بهش نمیگفتی، مدیر چقد نامرد بوده، حالا رفتی دنبالش حسابی چلوندیش؟
زنگ میزدی همسرت بره
دقیقا نقشت سر اون کلاس چی بوده؟ معلمی یا نماینده
رمان مینویسی
باباش چرا نبرد؟
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
10 ثانیه پیش
11 ثانیه پیش
11 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز