فعلا که کسی تو زندگیم نیست...
ولی قبلاها یکی بود،یه تایم طولانی رفیقم بود اما همو دوست داشتیم
یادمه یکی دو روز بعد اینکه باهم اوکی شدیم
غروب بود.
لب ساحل نشسته بودیم
داشتم یکی از شعرای نیما یوشیج رو میخوندم
رسیدم به یه جایی که اسم مانلی توش اومده بود
ازش پرسیدم میدونی مانلی یعنی چی؟
برگشت گفت یعنی بمان برایم
بعد گفت بیا بهم قول بدیم بعدا که ازدواج کردیم یه دختر داشته باشیم اسمشو بزاریم مانلی
الان از اون روزا سه چهار سالی میگذره
از هم جداشدیم و اون واسه همیشه از ایران رفت
ولی من هنوز سر قولی که بهم دادیم هستم
یه روزگاری یه دختر داشته باشم قطعا اسمش همینه