وقتی به خونهی قدیمیمون سر زدم انتظار داشتم اونجا باشی!
درحالی که روی ایوون روبهروی شمشادهای حیاط نشستی و داری رویِ آهنگت کار میکنی.
آخرین نشونه از تو یک گیتاز شکسته بود و خدایِ من.
تو گیتارت رو شکستی؟ به من میگفتی: دلبستگیهای من تو هستی و گیتارم.
من که ترکت کردم، گیتارت رو چرا شکوندی؟
خونه همونجوری بود که آخرین بار اونجا بودم.
اصلا بعد از من به چیزی دست زدی؟
تیکههای شکستهی گیتارت رو جمع کردم و شمشادها رو آب دادم.
زن همسایه میگفت: تو دو ساله خونه نیومدی!
میگفت یک روز ژولیده و پریشون کلید رو بهش دادی و فقط گفتی: شمشادها رو آب بده؛ اون دوستشون داشت.
و دیگه برنگشتی، گیتارتم که نبردی...
پردهها رو عوض کردم، آیینه رو دستمال کشیدم و دیدم عکسمو برداشتی، پس گیتارت رو نبردی و ولی عکس منو؟
زیر میز شعرنویسیهات یک نوشته پیدا کردم، با خط درهم و برهم نوشتی: و اگر شمشادها خشک شدند و تو نیامدی چه؟
دلبندِ عزیزم، میخوام بدونی که من شمشادها رو دوست نداشتم، درواقع من وقتی رو دوست دارم که تو روبهروشون میشنی و گیتار میزنی.
حالا نوبت منه، به شمشادها آب میدم و هر روز صبح پرده رو کنار میزنم، تو هم مثل منی، میدونم یک روزی با یک گیتار جدید بر میگردی
موضوعش فعالیت های یک روز تعطیله،و بابد به روش پرسش و پاسخ سازی یه گزارش بنویسم،این گزارش حساب میشه؟