ممنونم عزیزم،،همچنین انشالله بهترینا نصیبتون بشه.
آره دوستش داشتم آدم بدی نبود خوبیاش خیلی زیاد بودن اما این رفتاراش باعث شد از چشمم بیفته،،بعضی وقتا دلم براش می سوخت چون خودشم اذیت می شد،،میومد قسمم می داد که قسم بخور به زندگیمون پایبندی هر چند روز یه بار کارم قسم خوردن بود دیگه حس خفگی بهم دست می داد نمی دونم چه جور بگم حس کلافگی بارها بهش می گفتم که چرا خودتو اذیت می کنی بذار آدمای اطرافت به خواست خودشون وفادار باشن بهت نه این که هی با شک و شبهه خودتو زجر بدی.
می گفت من حساسم روت چون دوست دارم تو اگه حساس نیستی پس منو دوست نداری منطقش رو فقط!!!!
من آدمیم که می ذارم خود آدما وفاداریشون رو بهم ثابت کنن مثل اون فکر نمی کردم.
انتظار داشت منم مثل خودش باشم در اون صورت می گفت دوستم داری اصلاً آدم دنیای من نبود.😞😞
خسته ام کردن از دوست داشتن دیگه آخراش رفتاراش برام حس خفگی میاورد دائم بحث سر این حرفا سر بیرون رفتن سر خیلی چیزا.