تاحالا حس تنفر نسبت به مادرتون بهتون دست داده

من مث تو نیستم خیلی سرد شدم با مامانم چند باری مث تو حتی بغلش کردم و میگفتم ببخش میدونم گاهی اشتباه میکنم ولی تو هم مقصری باورت میشه حاضر نبود ک بغلم کنه و فقط من بغلش میکردم از بس ادم مغروریه.دیکتاتور ب تمام معنا فقط مادرم.

ولی خب همیشه لطفا مواظب شخصیتت باش ولی باز بنظرم ادم دلشونو نگه داره بهتره .من ک کلا الان از خونه زدم بیرون سه ماهه ازم خبری نداره خداروشکر رفتم خونه خواهرم ی شهر دیگه 

ب پدرم اره هنوزم ازش متنفرم

باید خیلی درونشو بررگ کنه ک اسیب نبینه...من ک زدم بیرون خدایی چون واقعا تحمل اذیت کردناسونو نداشتم البته سی سالمم هست و سنم کم نیست ک اینکارو کردم

مادر منم ی همچی چیزی بود با این تعاوت من برادر ندارم کلا...

ولی خیلییی بد دهنه...

همیشه بهم تهمت میزد و بابتشم قسم میخورد جالبش اینجاست میگه بهم وعده بهشتم دادن..البته خدایی ادم بدی نیست ولی خب قاط بزنه قاط زده دیگهددو بهزنی میکنه بین بجه هاش و لزین گند اخلاقیا زیاد داره

زیاد البته الان دلم براش میسوزه ولی خیلی در حقم بدی کرده ...... خودش هم از مادرش هیچ محبتی ندیده .....امیدوارم من تمام تلاشم رو میکنم با دخترم خوب باشم 

از هر آسیبی بگی زده روانم داغون کرده خدا لعنتش کنه فقط که هرچی آسیب روحی روانی میتونیت بهم بزنه و درست کنه برام کرده

هر مادری مادر نیست و احترام همه رو چون فقط زاییدن نباید نگه داشت کادر بودن به جوجه مشی نیست به مادری کردنه امیدوارم هیچکس حرفامو درک نکنه چون قطعا مادر بیخودی مثل مال من داشته !

مامان منم همینه ولی من باز میرم خودمو سبک میکنم. به خدا که اکثر مواقع هم تقصیر مامانمه ولی باز معذرت خواهی و سبک شدنش برای منه اون نه تنها قبول نمیکنه که مقصره حتی معذرت خواهیمم قبول نمیکنه

جایی هم ندارم برم. فقط میگم امسال یه چیزی قبول بشم از این شهر و آشناها دور بشم هم سرد بشم بهشون هم اینکه کم خودمو سبک کنم

خیلی وقتام خانوادم و آشناها بخاطر اینکه من زودتر کوتاه میام و خودمو سبک میکنم ازم سواستفاده میکنن

پسره سنش کمه دانشجو 

مادرم دلش پسر میخواد!! 

پسره به مادرم میگه مامان!! 

مادرم سنش خیلی بالاست. 

منم نمیتونم برم خونه مادرم. نامحرمه 

من مادرم دنیایه منه ولی پدرم نه درسته۱۷ساله ندیدمش ولی میخوام یه روزی خبر مرگ پدرمو واسم بیارن توبگی خیلی عذابم داده

اصلا نمیتونم با مادرم حرف بزنم. تا یه چیزی میشه. میگه برو خدا را شکر کن تو را به پیرمرد ندادم 

هم پدر هم مادر

با هردوشون کاملا غریبه شدم چون اونام مثل غریبه ها باهام رفتار میکنن انگار من بچشون نیستم

همیشه یجوری خودمو توجیه میکردم که بدیاشونو فراموش کنم یا حتی بندازم گردن خودم که حتما خودم مقصر بودم

ولی اینبار کاری کردن که هیچوقت نمیبخشمشون

یبار خواستم دلمو باهاشون صاف کنم، دیدم نه تنها از کردشون پشیمون نیستن، که خیلیم طلبکارن و هنوزم دارن اشتباهاتشونو اگاهانه ادامه میدن

منم گفتم خدا منو لعنت کنه اگه روزی ببخشمشون

گلم مادرت عب نداره ولی برا بقیه هیچوقت از حقت نگذر خدایی...

بعدشم افرین درستو بخون تا بری دور شی ازش ولی لطفااا ی جوری درس بخون ک تهش ی شغل خوب بدست بیاری ..حتی دورلن دانشجویی اگه میتونی کار کن ک کلا تابستوناش برنگردی خونتون...

من خواهر بزرگم مث تو دل بزرگی داره واقعا بدترین کارو ی بار درحقش کرد ولی باز خواهرم میگه عب نداره مادره با اینکه خیلیم ناراحت شده ولی میگه خدا بزرگه جبران میکنه البته اینم بگم خاهرم درس خونده شاغله و الان ازدواج کرده ی شهر دیگه ...

ولی خب من مث شماها انقد درون بزرگی ندارم من زود جوشی میشم مخصوصا در مقابل مادرم...چون واقعا بین منو بقیه تبعیض قایله منم نمیتونم نادیده بگیرم ظلمهاشو...و دعوا میشه اخرشم ک اون باز برندست ...ولی خب تهش بافگعث شد برم بیرون ازون خونه