داستان از این قراره من دوسال ازدواج کردم الانم ک باردارم۳ماهه)و اینک شاغلم هستم..برادرشوهر ۱۶سالم با امسال دوساله پیش من درس میخونه چون خونشون روستاست..این بشر به حدی بی نظمه ک هروز از دستش کلی حرص میخورم(تاپیکای قبلم هست)مادرشوهزم بدون اینک از من نظر بخاد یا اینک میدونست بدم میاد پسرش بیاد پیشم فرستاده پیش من.من ناخودآگاه از مادرشوهرم متنفر شدم این بشر حتی نمیپرسه پسرم اذیت میکنه یا ن؟بخدا خسته شدم سرم درد میکرد ب برادرشوهرم میگم آهنگتو کم کن توروقران نمیدونم تو دهنی چی بهم گفت..سیگار میکشه خشتکشو جم نمیکنه همش کثیف کاری میکنه..قالیامو دوماهه شستم فقط بیا ببینشون..تو خونم آرامش ندارم.مادرشوهرم مغز شوهرمو شستشو داده..توروخدا بگید من باید عذاب وجدان بگیرم ک دلم نمیخاد برادرشوهرم پیشم بمونه و با رفتارم بهش میفهمونم؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
مستقیم به ننش بگو، مرگ یه بار شیون یه بار بگو اونبارم شوهرم دعواش کرده بدون خبرچینی بچتو جمع کن ببر. بگو مادرشی خودتم باید مسیولیتشو قبول کنی تا همین جا هم زیادی کوتاه اومدم
[QUOTE=361155679]باشه چیزی نمیگم دیگه ،ولی اگه جای شما بودم همین خونه نبودن و ماموریت همسرم رو بهونه میکردم برای راه ...[/QUOT میدونم از سر دلسوزی میگی..یچیزی بگم بهت پارسال ک پیشم بود هیچی نگفتم.امسال پسر داییش پشت سرم گفته بود چرا شیدا نمیذاره برادرشوهرش بیاد پیشش دلش تنهایی میخاد؟ینی رسما میتونستن بهم تهمت بزنن بخدا😭😭😭