2777
2789

دیگه روز های آخرم بود خیلی سخت داشت واسم می‌گذشت یه روز شوهرم گفت بیا بریم باغ وحش 😂 پاشدیم باهم دیگه رفتیم ، دیگه راه رفتن برام سخت شده بود یه ذره راه میرفتم می نشستم ، اونجا خیییییییلی بوی بد میامد ومن گلاب به روتون مدام حق میزدم و حالت تهوع گرفتم 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعد ی دفه همه چی تموم شد ، دردام تموم شد ، و من همون ۴ سانت موندم ، دو روز همون طوری نگهم داشتن که دردام شروع بشه ، نشد که نشد و نگم براتون که هر نیم ساعت یک بار هم معاینه میشدم واقعا وحشتناک بود

بردنم تو حموم آب گرم گرفتن به کمرم با همون درد گفتن ورزش کن ، دیگه پاهام و دستام می‌لرزید جون نداشتم زور بزنم ، ولی باز مجبورم کردن زور بزنم ، بالاخره دخترم به دنیا اومد ولی خیلی سخت بود خیییییییلی بخیه خوردم و داغون شدم خود کادر بیمارستان میگفتن زایمان به این سختی ندیدیم🥲

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز