خانواده شوهرم بالای خونشونو میخان بسازن برامون
هنوز آماده نکردن
دو ساله نامزدیم خسته شدم خونه مامانم انتظار داره ظرف بشورم کمکش کنم میرم خونه نامزدم ماهرشوهرم هی تیکه میندازه بهم چون یکم چاق شدم برگشته میگه عروس فلانی عروسیش نزدیک بود خودشو خیلی آب کرد لباس برات گیر نمیادا منم بهش گفتم برای عروسشون زود خونه شیک گرفتن مث من معطل یه چهارخونه ۷۰ متری نبودن
رفت همینو گذاشت کف دست شوهرم از اونروز یجوریه باهام
ک مثلا چرا دهن ب دهن مامانم میشی
یروزم برگشت بهم گفت درستو ادامه بده فلانی زنش داره درس میخونه منم گفتم فلانی شوهرش دکتره
بعد رفتم ب شوهرم گفتم مامانت هی بهم میگ برو درستو ادامه بده رو مغزمه. ؛ بهم گفت خب تو هم ک بهش گفتی شوهر اون طرف دکتره منو کوچیک کردی ، یعنی هاج و واج موندم جلو جلو گفته بود بهش
حالم داره ازین وضع بهم میخوره
بنظرتون نامزدی ( عقدیم) چند سال خوبه با این شرایط؟