قضیه از این قرارع که نامزدم ی دختره خاله داره که خیلی منو سعی داره اذیت کنه سری قبل که پاگشا شدم خونشون مدام نزدیک نامزد من میشد حتی سر میز شام سری رف بغل دست نامزدم نشست
و من چیزی نگفتم زیاد اهمیت ندادم ولی خب رفته رفته شوخی هاش زیاد میشد با نامزدم حتی شوخی دستی ولی خب نامزدم چند مرتبه بهشگف شوخی دستی نکن بدم میاد من متوجه شدم عمدی این کارهارو میکنه که منو اذیت کنه اینم بگم که تو مراسم عقد و جشن عقدم اصلا نیومد
خلاصه اون شب گذشت و من چیزی نگفتم فقط در حد این
گفتم حس نکردی شوخی حدی داره ولی اینم بگم نامزدم نمیخندید یکمبگینگی سنگین رفتار میکرد که من ناراحت نشم
اون شب گذشت تا امروز بعدظهر
جشن نامزدی یکی از اقوام نامزدم بود که به مادرشوهرم گفته بودن عروست رو هم بیار
نامزدم اومد دنبالم و رفتیم خونشون که برای شام بریم
بعد اینا جشنشون مختلط بود دختر خاله نامزد هم اونجا بود تا مارو دید به من ی سلام سرد کرد ولی با نامزدم دست داد و زد رو شونه نامزدم گفت خوش اومدی رامین جون
با نامزدم رفتیم نشستیم بعد از نیم ساعت به ما گفتن پاشید برقصید دوتایی خلاصه رقصیدیم یکم بعدش وسط شلوغ شد من اومدم نشستم دختر خاله نامزدم اومد با نامزدم رقصید نامزدمم ول کرد اومد پیشم نشست
بعدش که داشتیم میومدیم خونه مسیج داد به نامزدم نوشته بود خوش گذشت رامین
منم واقعا دیگ کشش نداشتم عصبی شدم باهاش دعوا کردم یکی از اون یکی از من بحثمون بالا گرفت
خیلی عصبیم