دقیقا من ۹ماه بود عروسی کرده بودیم تو شهرغریب تو همسایگی جاری ومادرشوهر بودم اقا شوهرمو داداش ومدرش دعواشون شده بود سر شراکتشون پدرش موقع برگشت از مراسم پدربزرگ شوهرم تو کوچه برگشت یهویی از خونه دراومد به من فحش داد منم هاج واج مونده بودم هیچی نکفتم اومدم خونم درم بستم شوهرم بدگشت جلوی پدرش حرفی واری به من بزن به زنم چیکا داری که یه سیلی زد به شوهرم بعدم ریختن تو حیاط ما برادرش اومد کتک کاری کردن مادرش به درمون میکوبید بیابیرون پسرانو انداختی به جون هم اخه بابا من چیکا کنم اصلا بیرون نبومدم شوهرم جلوشون وایستاد کتکش زدن مادرش از پاش میگرف باباش از دستاش با داداشش گلاویز بود این میزد اون میزد خلاصه که عموش اینا رسیدن جداشون کردن چش شوهرم کبود شده بود دهن برادرش پرخون بود مادروپدر احمقش با بی عقلی دوتابرادر رو به جون هم انداختن منم شب به شوهرم گفتم دیگه من اینجا نمی مونم من بجز احترام ومحبت با اینا حرفم تشده بود به پدرپو خودم فحش دادن مگه من خرفی زدم صبح منو میبری خونه ی پدرم تا اینا از خواب بیدار شن تا سهمتو از شراکت نگیری دیگه نمیام تو ز
زندگیت بگیر خونه بخریم توشهرخودم برزم زندگیمونو کنیم...شوهرمم تکه تا اونروز جونش به اونا وصل بود قشنگ حساب کار دستش اومد صبح زود ۷اماده یولشکی اومدیم بیرون لباسامم برداشتم رفتم دیگم برنگشتم هرکاری کردن جواب ندادم به شوهرمم گفتم بگو در خونه ی مدرم نیان ها برای اشتی اون فشحا وکتکارو نوش جون نیکنن من به برادرام وپدرم چیزی نگعتم والا میومدن خونشونو سرشون خراب میکردم دیگم جرات نکردن ببان شراکتشونو بهم زد شوهرم خونه پیداکردیم ۵ماه طول کشید تا مولشو بدن اونم به زور وتهدید ماجراهاداشت حتی اسباب کشیمون ۱۱۰اومد وفلان ودعوا خلاصه فرار کردیم الان ۵ساله قطع رابطه ایم خداروشکر ....حالا اینا رو ببین ادمای ساده واروم بدون حاشیه هستنا به این روز افتادن اون لحظه بلین وحشیا چی میشن