دوستی من و نگین از پنج سال پیش شروع شد، به حدی وابسته شدیم که هرروز زنگ میزدیم و گزارش ثانیه به ثانیه اتفاقات روزمون و میدادیم .تو غم و شادی مثل دو تا خواهر کنار هم بودیم.
خلاصه جونم براتون بگه ماجرا دقیقا از چند ماه پیش شروع شد که من با ی آقایی آشنا شدم بعد دو ماه بهم گفت ی دوست صمیمی داره (محمد) بیا این دوتا رو برای هم اوکی کنیم...
من به شدت مخالفت کردم چون نگین ۲۲ سالش بود ولی محمد ۳۷ سالش. دوست پسرم هرروز اصرار اصرار اصرار ،منم دیگه به شددددت کلافه شده بودم به نگین گفتم تو با محمد چند روز صحبت کن بعدش بگو نه.
(این و بگم که برای نگین وضع مالی خیلییی مهم تر از سن و سال بود پسر پولدار و به پسر خوش قیافه و تحصیلکرده ترجیح میداد)
محمد هم شغل خوبی داشت و ی ماشین هشتصد میلیونی زیر پاش بود ،از نظر ظاهری چهره نگین متوسط بود مژه های بلند و چشم درشتی داشت تنها نقطه منفی چهرش دماغش بود که قوز داشت و سر همین محمد ازش سرتر بود
از نظر شرایطی محمد تو ی خانواده مرفه بزرگ شده بود نسبتا وضع مالی خوبی داشتن و یکی مشابه خودش میخواست اما نگین از ی خانواده ضعیف بود
من همیشه لول دوستم و میبردم بالا و از تحصیلاتش و از خانوم بودنش تعریف میکردم
ادامه داره....