وقتی رفتیم آزمایش خون من با چادر مشکی رفتم. یهو بعد آزمایش گفت بریم عقد کنیم. بابام نبود فقط مامانم بود مامانم گفت نه باباش نیست. گفت باباشو زنگ میزنیم بیاد. رفتیم دم محظر دیدم خواهرشوهرم رفت توی ماشین به خودش رژ لب ژد و لباس عوض کرد. جاریم اومد آرایش داشت ولی من با چادر مشکی و بدون آرایش و بدون اینکه خواهری برادری باشه میخواستن ببرن عقد کنن. مامانم پافشاری کرد و عقد رو انداخت سه ساعت بعد. هول هولکی کت سفید گرفتم و اصلا دوس نداشتم. چند روز بعد مراسم رسمی عقد گرفتیم یک روز مونده بود به مراسم اما هیچکس نمیومد دنبالم بریم خلاصه شبش که همه جا بسته بود رفتیم توی یه مغازه و مجبور شدم اونجا لباس انتخاب کنم که اونم نخواستم. الان برای عروسی میگم بریم لباس انتخاب کنم و مراسم زمانش کی هست؟شوهرم میگه معلوم نیست و اصلا در طول ۱۴ ماهی که عقد بودم مادرشوهرم نمیگه کی قراره عروسیتون باشه.
با شوهرم رفتیم فرش انتخاب کردیم شوهرم گفت مامانم میگه عروس باید دو تا فرش بیاره و اون زن داداشمم دوتا آورده. در مورد ابعاد فرش شب قبل به شوهرم گفتم ما دو تا ۱۲ متری میتونیم بخریم اما دو تا ۱۵ متری هزینش زیادتره نمیتونیم. شوهرم گفت تو به اینا چیکار داری بزار خونواده ها صحبت کنن
روز بعدش مادرشوهرم با خواهر شوهرم رفته قالی فروشی و به زگ زده من جایی بودم متوجه نشدم بعدش مادرشوهرم زنگ مادرم زده گفته من دارم قالی میخرم و به مادرم بابت اندازش هیچی نگفته. حالا شوهرم میگه به مادرم گفتم ۱۵ متری میخواستیم بگیریم. حالا منم مجبورم دو تا ۱۵ متر بگیرم